2. جايگاه مردم در دوران رژيم محمدرضا شاه
بزرگترين آفت دوران شاهنشاهي اين بود که با سياستهاي استعماري گذشته و بهخصوص دوران پهلوي، تودهٔ مردم مسلمان و افراد متدين را از صحنهٔ سياست بود. سياستگذاري آنان بهگونهاي بود که کارهاي سياسي و امور اجتماعي اين کشور به دست عدهاي ـ به اصطلاح آنان نخبگان قرار داشت که شايد بيش از هشتاد درصد آنان تحصيل کردهٔ آمريکا بودند و يا در ايران در دانشگاههايي تحصيل ميکردند که زير نظر آمريکاييها اداره ميشد. البته اصل اين سياست متعلق به انگليسيهاست و آمريکاييها از آنها ياد گرفتند. براي اينکه بتوانند در درازمدت حضور خودشان را در کشورهاي تحت سلطه و ادارهٔ امور آنها ادامه دهند، سعي کردند نخبگاني را در کشور خودشان تربيت کنند و بهطور غير مستقيم آنها را شستوشوي مغزي داده آنچه را خود ميخواهند به آنها القا کنند. نتيجهٔ اين سياست اين شد که تودهٔ مردم مسلمان کشور، هيچ نقشي براي خودشان در ادارهٔ امور کشور نميديدند. تنها جايي که مردم آن هم بهظاهر نقشي داشتند مجلس بود، به اينصورت بود که پيشتر يک فهرستي از نمايندهها، توسط دربار و با تأييد سفارت آمريکا تعيين ميشد و همانها بايد از صندوقها بيرون ميآمدند.
البته در بين نخبگان آن روز کشور کساني بودند که با سياستهاي رژيم موافق نبودند و حتي تشکيلاتي نيز براي خود به هم زدند، ليکن امام(رحمه الله) با آن فراست و درک و بينش بالاي سياسي، دريافت که فعاليتهاي سياسياي که توسط گروههاي مختلفي از نخبگان صورت ميپذيرد، اگر هم به سرانجام برسد، در نهايت به نفع اسلام نخواهد بود، از اينرو تنها راهي که به نظر امام وجود داشت و مثمر ثمر بود، به صحنه کشاندن تودهٔ مردم مسلمان بود. امام معتقد بود که آن احزاب و گروهها نميتوانند يک حرکت اسلامي قوي و فراگير که به تشکيل حکومت اسلامي بينجامد انجام دهند. امام مصمم گرديد تا تودههاي مردم را به
انقلاب اسلامی و ریشه های آن
ارکان انقلاب اسلامی(2)؛ مکتب و مردم