صفحه ٥٨

بررسي قرار دهيم. به‌اين منظور بايسته است تا نقطهٔ تمرکز بحث را بر روي تعادل و بحران اجتماعي قرار دهيم و از اين طريق، به فهم تحولات اجتماعي، و به ويژه انقلاب، نايل آييم.

2. تعادل در جامعه
جامعه داراي وجود، وحدت و شخصيّتي حقيقي و جداي از افراد نيست؛ و ملاك وجود، وحدت و شخصيّت اعتباري آن،  وجه اشتراك افراد آن است. بنابراين، مي توان گفت كه هر گروهي از انسان ها كه جهت مشتركي داشته باشند، به اعتبار همان جهت  مشترك، يك «جامعه» را مي سازند؛ و اين جهت مشترك مي تواند نژاد، رنگ پوست، جنسيت، زبان، دين و مذهب، ملّيّت، وضع اجتماعي، وظيفه اجتماعي، پايگاه اجتماعي، موطن و يا هرچيز ديگري باشد.
از آن‌جا که جامعه، وجود، وحدت و شخصيّت حقيقي­ ندارد و فرد در حقيقت ­ياخته‌ اي از پيكر آن  نيست، عضويّت يك جامعه و پذيرش نظام سياسي، اقتصادي و حقوقي حاكم بر آن، به هيچ‌ وجه، از عنصر اختيار و انتخاب خالي نيست. اين‌كه يك فرد از جامعه اي مي گسلد و به جامعه اي­ ديگر مي پيوندد، تابعيّت كشوري را ردّ مي كند و تابعيّت كشور ديگري را می‌پذيرد، و به نظام سياسي، اقتصادي و حقوقي‌ اي تن در مي دهد و از نظام ­ديگري­ سرمي پيچد، بهترين دليل است بر اين‌كه قبول عضويّت يك جامعه، جبري، قهري و اجتناب ناپذير نيست. در واقع قبول عضويّت ­يك جامعه اختياري است و از آن‌جا كه ­هر کار اختياري انگيزه ‌اي دارد، جاي  اين سؤال كه انگيزهٔ هرفرد در پيوستن به جامعه اي خاصّ چيست؟ جواب اجمالي اين سؤال اين‌كه، هر فردي همواره درپي تحصيل ­و تأمين منافع و مصالح خويش است؛ ولي به زودي درمي يابد كه نمي تواند هم استقلال و آزادي فردي خود را حفظ كند و هم منافع و مصالح ممکن را