4. خلاصه و نتيجهگيري
1. تئوريهاي انقلاب متکفل بيان علل موجده، فرآيند و روند انقلاب هستند.
2. افلاطون، که حکومت آرماني حکيمان را در ذهن خود داشت، اهميت ويژهاي را براي تعليم و تربيت جسمي و روحي در تحكيم و تثبيت يك نظام سياسي قايل شده است و كمتوجهي به اين مسأله را زمينهساز بروز آشوب وناامني در مدينهٔ فاضله دانسته است.
3. ارسطو از علل عمومي و خصوصي انقلاب نام برده و اهداف انقلاب را در تغيير تمام يا جزيي از وضع موجود و نيز رفع نابرابري خلاصه كرده است.
4. ماركس انقلاب را ناشي از روابط توليد ميداند و آشنايي كارگر با فقر خود و غناي روزافزون سرمايهدار را زمينهساز انقلاب طبقهٔ كارگر معرفي كرده است.
5. كاركردگرايان بر اين اعتقادند كه با تشديد تقسيم كار در جوامع، گسست اجتماعي پديد خواهد آمد و همين امر سبب بروز کجروي اجتماعي خواهد شد.
6. از مفاهيم اساسي در نظريهٔ جامعهٔ تودهوار و کثرتگرا، «بسيج اجتماعي» ميباشد. وقوع انقلابْ مشروط به وجود اين عناصر است: حکومتي که توانايي اجبار و کنترل تسليحات را در دست دارد، منافع حکومت، گروههاي معارض و نيز منابع مادي و معنوي.
7. نظريات چهارگانهٔ روانشناسانهٔ انقلاب، جنبهٔ ديگري از رفتار اجتماعي را در نظر ميگيرد و بيشتر تمرکز خود را در بحث از انقلاب، بر روي نخبگان قرار ميدهد.
8. نقدهاي بسياري بر نظرياتي كه پيرامون پديدهٔ انقلاب ارايه شده، وارد گرديده كه حاكي از ضعف آنها در تبيين پديدهٔ انقلاب است. از اينرو، بايسته است در درس بعدي، پديدهٔ انقلاب، از منظر ديني مورد توجه قرار گيرد؛ نظريهاي كه اولاً نقاط ضعف تئوريهاي ديگر در زمينهٔ انقلاب را ندارد و ثانياً ما را در تبيين بهتر انقلاب اسلامي ياري خواهد رساند.
انقلاب اسلامی و ریشه های آن
تئوری های انقلاب