اينکه اثبات اين مطلب که متلاشي شدن پيوندهاي گروهي يا طبقاتي باعث رشد انقلابي تودهاي ميشود، بسيار دشوار است.
هـ ـ نظريه روانشناسانهٔ انقلاب
اين ديدگاه، جنبهٔ ديگري از رفتار اجتماعي را در نظر ميگيرد و بيشتر تمرکز خود را بر روي نخبگان قرار ميدهد. مطالعات در اين زمينه را ميتوان در چهار بخش خلاصه نمود:
1. مطالعاتي که شخصيت رهبر يا نخبهٔ جامعه را زير ذرهبين خود قرار ميدهد؛ در اين نوع مطالعات بيشتر به سابقهٔ افراد اشاره میشود و از آنجا که غالب اين مطالعات توسط حاميان آن اشخاص انجام ميشود، گاهي نوشتههاي آنها پر از اغراق و دروغ است و چه بسا تا حد افسانه نيز افرادي مورد اشاره قرار ميگيرند.
2. مطالعاتي که سرکوب غرايز را محور قرار ميدهد؛ سورکين، که بهعنوان يکي از حاميان اين نظريه به شمار ميرود معتقد است که دگرگوني در جامعه يک امر بههنجار است و انقلاب تغييري بهنسبت ناگهاني، سريع و خشونتآميز است که نهادهاي ارزشي يک جامعه را متحول ميسازد. از نظر او زماني انقلاب به وقوع خواهد پيوست که ارزشهاي جامعه از يکنواختي به درآيند. در واقع، هستي اجتماعي روکشي بر روي جنبههاي فردي انسان است و در انقلاب، اين روکش برداشته ميشود و انسان به همان جنبههاي فردي خود که وحشي منفرد است، بازميگردد.
3. مطالعاتي که بر افزايش انتظارات و توقعات فزاينده متمرکزند. نظريهپرداز اصلي اين ديدگاه، جيمز ديويس است. وي از دو نظريهٔ فقر فزايندهٔ مارکس و رفاه نسبي دوتوکويل به نظريهٔ جديدي دست يافت که بر اساس آن، هر چه که انتظارات و توقعات افراد افزايش يابد و از نيازهاي واقعي آنان فاصله بگيرد، توان رژيم بر پاسخگويي به خواستههاي مردم