صريح و واحدي ارائه نداده است، بهطوري كه حتي اين واژه را به مواردي تعميم داده است که هماينک اصطلاحاتي همچون «اصلاح» به آن اطلاق ميگردد. البته ذکر اين نکته نيز اهميت دارد که در آثار حکماي يونان باستان، واژهٔ «انقلاب»، با مفهوم اصطلاحي کنوني آن، کاملاً به يک معنا نيست و تفاوتهايي در اين زمينه وجود دارد و بههمين خاطر بسياري از کتب، که متکفل بيان نظريات انقلاب گرديدهاند، اين نظريات را در قالب نظريات انقلاب مطرح نساختهاند.
ب ـ نظريهٔ ماركس
کارل مارکس، مباحث پيرامون انقلاب را در چندين حوزه پي گرفته است؛ حوزههاي فلسفه، اقتصاد، سياست و جامعهشناسي مورد مطالعه و تحقيق مارکس بودهاند؛ ليکن وي قويترين و مهمترين مباحث خود را در مطالعات مربوط به جامعه ارائه داده است. وي روابط توليد را محور بحث خود قرار داده، معتقد است که شيوهٔ توليد مبتني بر روابط توليد و روابط توليد نيز تحت تأثير طبقات جامعه ميباشد؛ به عبارت ديگر، روابط توليد زيربناي هر جامعه است و مظهر و نماد روابط توليد، طبقات اجتماعي است. بنابراين از نظر مارکس نيروهاي توليدي و روابط توليد، زيربنا و روابط سياسي و اجتماعي، روبنا محسوب ميشود.
نظريهٔ انقلاب مارکس حاصل همين انديشه است. از نظر وي، در جامعهٔ سرمايهداري، سرمايهدار، به دليل عدم پرداخت مزد واقعي کارگر، باعث بهوجود آمدن ارزش اضافي ميشود و اين امر زمينهٔ انباشت سرمايه را فراهم ميسازد. با تداوم اين روند، کارگر به وضعيت خود، بيش از پيش، آشنا ميشود و به فقر خود و غناي روزافزون سرمايهدار پي ميبرد. اين آگاهي سبب انقلاب طبقهٔ کارگر ميشود. بنابراين از نظر ماركس بايستي انقلاب در جوامعي رخ دهد كه بيشتر صنعتي شدهاند.