صفحه ١٩٠

  پارچه هاى یک کارخانه پارچه بافى که دائماً عوض مى شود ولى با یکدیگر اتصال دارد.
به همین جهت عده اى از آنها مجبور شده اند بگویند: من جنبه نسبى دارد و هر کس از جهتى خودش است و از جهتى غیر خودش چنانکه نامبرده در همان کتاب مى گوید:
«من در عین اینکه خودم هستم خودم نیستم، من همان خود و ثابت هستم، ولى متغیر مى باشم، بهترین مثال براى فهمیدن این قضیه تشبیه به رودخانه است، رودخانه جارى است و هر لحظه آن با لحظه گذشته اختلاف دارد و در عین حال همان رودخانه است.»(75)
اما این سخن عجیبى است، زیرا معنى آن چنین است که من همان آدم چند سال قبل نیستم و حقیقاً عوض شده ام ولى خیال مى کنم همانم!... و این برخلاف وجدان هر کس است!
از این گذشته «من» مجموعه تصورات نیستم، تصورات کار «من» است نه «من»، پس این «من» کیست که مبدأ تصورات است؟
آنها پاسخ قانع کننده اى براى این سؤال ندارد، و نمى توانند موجود ثابتى را در طول عمر به ما نشان دهند که پایه وحدت شخصیت ما باشد.

    3- عدم انطباق بزرگ و کوچک
بحث در این بود که آیا روح انسان یک حقیقت ثابت و مافوق طبیعى است یا یک خاصیت وابسته به بدن و دائماً در حال تغییر.