صفحه ١٤١

نخست عشق سوزانى در درون جان ما ریخته که لحظه اى از «گاهواره» تا «گور» از ما جدا نمى شود، گاهى به مطالعه کهکشانها، زمانى به آنچه در کره مریخ مى گذرد، روزى به آنچه در سلولهاى تن ما وجود دارد، زمانى به اسرار اعماق اقیانوسها و جنگلها، خلاصه این محرک ناخودآگاه، لحظه اى از سر ما دست بردار نیست.
جالب اینکه در تعلیمات مذهبى (دستگاه خودآگاه آفرینش) نیز دستورى درست همانند آن مى بینیم که «اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ; ز گهواره تا گور دانش بجوى»(57) درست همان نداى آفرینش و فطرت.
بنابراین نه تنها اصل «توحید» بلکه تمام اصول و فروغ تعلیمات انبیاء ریشه اى در فطرت و نهاد آدمى دارد و دستورهاى پیامبران در تمام زمینه ها، پرورش دهنده فطرت و مکمل آن است.
از اینجا یک نتیجه مهم مى گیریم که اگر در درون فطرت خود علاقه به چیزى یافتیم باید بدانیم آن چیز حتماً وجود خارجى دارد.
حالا برگردیم و ریشه هاى رستاخیز را در وجود خودمان جستجو کنیم:

    2- عشق به بقا
اگر انسان راستى براى فناو نیستى آفریده شده بود باید عاشق فنا باشد، و از مرگ - هر چند مرگ به موقع و در سنین بالا - لذت ببرد، در حالى که مى بینیم قیافه مرگ (به معنى نیستى) در هیچ زمانى براى او خوشایند نبوده و نیست، نه تنها خوشایند نیست بلکه، با تمام وجود خود عاشق بقاء و هستى