صفحه ٣٠

بدیهى است، آن کس که چنین برداشتى از مسأله مرگ دارد هرگز نمى گوید مرگ بى حاصل، بدون دلیل، و یا مثلاً از طریق انتحار و خودکشى، دریچه به آنچنان عالمى است، بلکه او به استقبال مرگى پرشکوه مى شتابد که در راه هدف و آرمان پاک و آمیخته با قهرمانى و فداکارى و شهامت باشد، مرگى که انسان را از تن در دادن به ذلت و هر گونه بدبختى به خاطر چند روز عمر بیشتر مى رهاند.
 

    عامل دیگر وحشت از مرگ
جمعى دیگر نیز هستند که از مردن وحشت دارند، نه به خاطراینکه مرگ را به معنى فنا و نیستى مطلق تفسیر کنند، و منکر زندگانى پس از آن باشند، بلکه به خاطر اینکه آنقدر پرونده اعمال خود را سیاه و تاریک مى بینند که شکنجه هاى طاقت فرسا و مجازات هاى دردناک بعد از مرگ را گویا با چشم خود مشاهده مى کنند و یا لااقل چنین احتمالى را مى دهند.
اینها نیز حق دارند از مرگ بترسند، زیرا به مجرمى مى مانند که از پشت میلمه هاى زندان آزاد شده و به سوى چوبه دار مى رود، البته آزادى خوب است، اما نه آزادى از زندان به سوى چوبه دار!
آزادى اینها هم از زندان بدن، یا زندان دنیا، نیز توأم با رفتن به سوى چوبه دار است، «دار» نه به معنى اعدام بلکه به معنى شکنجه هایى بدتر از آن.
اما آنها که نه مرگ را فنا مى بینند، نه پرونده تاریک و سیاه دارند چرا از مرگ بترسند؟ چرا از مرگ در راه هدف هاى پاک وحشت داشته باشند؟ چرا؟...