صفحه ٢٢

 براى بعضى به آسانى و سادگى بوئیدن یک گل، و براى بعضى به اندازه کشیدن بار سنگینى به عظمت یک کوه.
و شاید احساس دیگرى غیر از آنچه به فکر و اندیشه ما مى گنجد و در شرایط این زندگى ابداً براى ما قابل درک نیست در لحظه مرگ به انسان دست مى دهد، بطورى که اگر مردگان به این جهان باز گردند نتوانند آنچه را دیده اند و احساس کرده اند شرح دهند.
اگر دو قلویى را فرض کنیم که یکى از آنها پس از تولد مجدداً به رحم در کنار برادرش باز گردد و بخواهد آنچه را در لحظه تولد و پس از ورود به این جهان پهناور بیرون رحم، مشاهده کرده براى برادرش شرح دهد، آیا توانایى بر این کار هرگز پیدا مى کند؟
آیا همچون «یک گنک خواب دیده» که بخواهد براى «آدمى کر» رؤیاهایش را تشریح کند نخواهد بود؟

    فرار از واقعیت ها عاقلانه نیست
بدترین راه مبارزه با واقعیت هاى تلخ فرار از درک آنها و یا به دست فراموشى سپردن آنهاست.
کم عقلى از این بالاتر نمى شود که چیزى را که هرگز ما را فراموش نمى کند فراموش کنیم، و یا انتظار تجدید نظر از مطلبى که حتمى و غیر قابل اجتناب است داشته باشیم.
چرا به مسأله مرگ، و حوادث بعد از آن و سرنوشت روح پس از وداع با این زندگى و صدها مسأله مهم مربوط به آن نیندیشیم؟ در حالى که مسلمترین و قطعى ترین حادثه اى که در زندگى آینده ما رخ مى دهد