صفحه ١٥٦

  احساسى را داشته اند.
ولى شاید قبلاً هم اشاره کرده باشیم که براى حل اینگونه سؤالات به ظاهر پیچیده باید از نقاط روشن و ساده شروع کرد، همان نقاط روشنى که «دکارت» فیلسوف معروف فرانسوى مکتب خود را روى آن بنا نهاد.
فرض کنید از کنار شهرى عبور مى کنیم در بیرون شهر چشم ما به ساختمان عظیم و پرشکوهى مى افتد که تازه از زیر دست نقاش بیرون آمده، از آن دیدن مى کنیم، اسلوب جالب، نقشه عالى، معمارى خیره کننده، روشنایى کافى، و انتخاب صحیح مصالح، تحسین و اعجاب ما را بر مى انگیزد، ما از نظر اصولى هر چیزى را در جاى خود و حساب شده مى یابیم، اما نمى دانیم این ساختمان پرشکوه براى چه ساخته شده است؟
آیا عقل و منطق به ما اجازه مى دهد که فکر کنیم تمام اجزاء این ساختمان حساب شده و روى هدف است، اما مجموعه آن بیهوده و بى هدف است؟ قطعا نه، آن کس که در کوچک ترین جزء هدفى را داشته چگونه ممکن است کل را فراموش کند؟
حالا به درون کارگاه عظیم وجود خودمان فرو مى رویم قلب را مى بینیم که با صداى موزن و حرکات منظم و پى در پى خود بدون یک لحظه توقف در وسط سینه ما ایستاده و کار مى کند، آنچه درباره ساختمان قلب شنیده ایم از دریچه ها، بطنها، دهلیزها، رگهاى خارج کننده خون و رگهاى داخل کننده خون، همه را در جاى خود مى بینیم که هر کدام هدفى دارند و به دنبال آن در حرکتند، حتى یک جزء زائد و بى هدف در این تلمبه خودکار نمى بینیم، و کار آن تغذیه و تهویه و سیراب کردن و