صفحه ٨٨

اگر غیر از واعظ تاریخ، واعظ دیگرى نبود، براى عبرت بشر کافى بود. در عصر و زمان ما سرنوشت صدام حسین براى عبرت همه کفایت مى کند؛ که از اوج قدرت به حضیض ذلّت رسید. یکى از سیاستمداران که به ملاقات صدام رفته بود، از او خواست اعضاى سازمان منافقین خلق را، که در عراق فعالیّت مى کردند، تحویل ایران دهد.
صدام گفت: من حاضرم سر بریده رئیس آنها را در اختیار شما بگذارم. شما در مقابل براى من چه مى کنید؟!
امّا همه دیدند که سرانجام این مرد قلدر و دیکتاتور به کجا رسید و با چه خوارى و ذلّتى دستگیر و اعدام شد.
نتیجه این که تاریخ، واعظ دیگرى است که در مسیر پرورش اخلاق مى توان از آن استفاده هاى فراوانى کرد و باید سرگذشت گذشتگان را بررسى نمود و از این واعظان خاموش عبرت گرفت.

واعظ پنجم: مرگ عزیزان
دوستان، آشنایان، اقوام و خویشان و بستگان، همسایه ها، همکاران، هم کلاسى ها و در یک کلام، عزیزانى که از دست ما مى روند واعظان خاموشى هستند که موعظه هاى مهمّى دارند.
حضرت على (علیه السلام) در این زمینه بیان جالبى دارد. در بخشى از خطبه 188 نهج البلاغه چنین مى فرماید: