صفحه ٨٧

دارالاماره را تخریب کرده و مقرّ حکومتش را به جاى دیگرى منتقل کنند. غافل از این که مشکل، دارالاماره نبود، بلکه افکار و اعمال او و امثال او بود. به هر حال شاعر مذکور داستان فوق را در قالب شعر ریخته است:

یک سره مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملک از روى پند
روى همین مسند واین تکیه گاه *** زیر همین قبّه واین بارگاه
بودم ودیدم بر ابن زیاد *** آه چه دیدم که دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشید ز رویش نهان
بعد ز چندى سر آن خیره سر *** بد بر مختار به روى سپر
بعد که مصعب سر وسردار شد *** دستخوش او سر مختار شد
این سر مصعب به تقاضاى کار *** تا چه کند با تو دگر روزگار(1)