صفحه ٩٤

  اجتماعات در میان قشرهاى وسیعى - حتى جمعى از خواص! - به اشکال مختلفى دیده مى شود.
از اصل سخن دور نشویم، در همین جهان طبیعت، بارها منظره زنده شدن مردگان را دیده ایم اما چون همیشه در دسترس ما بوده، جلب نظر ما را نکرده است.
فصل پائیز فرا مى رسد، قدمى به صحرا و بیابان مى گذاریم آنجا که هنوز رنگ طبیعى خود را حفظ کرده است، همه چیز را پژمرده، افسرده و رنگ پریده مى بینم. برگهاى نیمه جان و محتضر، آخرین تلاش مذبوحانه خود را براى چسبیدن به شاخه ها کرده و سرانجام تسلیم باد سرد پائیزى شده اند، دست از دامان مادر خود برداشته و بى اراده روى تابوتى که از امواج باد ساخته شده، به سوى قبرستان فراموشى پیش مى روند.
شاخه هاى افسرده، آخرین فعالیت حیاتى خود را تعطیل کرده اند و آهسته در خواب عمیقى- که برادر و برابر مرگ است - فرو مى روند، چنان سرد و خشک و بى روح مى شوند که گوئى هرگز نسیم حیات به آنها نوزیده بود.
فصل زمستان که فشار عوامل طبیعى را روى آنها بیشتر مى کند، یکباره برهنه و عریان و ساکت و خاموش مى شوند، نه طرواتى، نه برگى، نه گلى، نه سایه اى دارند، و جز اسکلت غم انگیزى همچون اسکلت بى روح مردگان چیزى از آنها باقى نمى ماند.
این صحنه مخصوصاً در بیابانهاى خشکى همچون بیابانهاى حجاز - که تنها رگبارهاى موسمى آنها را آبیارى مى کند - به شکل واضحترى خودنمائى مى کند، منظره آنها در زمستان درست منظره قبرستانهاى کهنه و