صفحه ١٢٠

  غارى رسیده و آن را به عنوان پناهگاه خود انتخاب کردند. و در آن غار یک خواب عجیب و طولانى آنها را فرا گرفت. صدها سال خوابیدند! و هنگامى که از این خواب گران و سنگین بیدار شدند تصور مى کردند - طبق معمول - یک روز یا قسمتى از یک روز، بیشتر نخوابیده اند، اما همه شواهد; قیافه ها و وضع محیط اطراف غار نشان مى داد که موضوع غیر از این است و به همین دلیل آنها در تردید عمیقى فرو رفتند.
اما همین که یکى از آنها براى خرید غذا به شهرى که در آن نزدیکى بود آمد، ماجرا براى همه، براى مردم شهر و براى خود آنها، روشن شد و فهمیدند که چه حادثه شگف آورى روى داده است.
نه تنها سکه هائى که در دست آنها بود گواهى مى داد که مربوط به صدها سال پیش است، بلکه طرز برخورد آنها با مردم شهر - شهرى که چند قرن را پشت سر گذاشته، و با عادات و رسوم و شکل زندگى گذشته فاصله زیادى گرفته بود - به ضمیمه آنچه در تاریخ درباره ناپدید شدن چند جوان صاحب منصب عالى مقام خوانده بودند، همه شاهد بر صحت وقوع چنین حادثه اى بود.
و همین موضوع درس بزرگى، به آنها که در امر رستاخیز شک و تردید داشتند، داد که اگر زندگى پس از خوابى که «برادر مرگ» بلکه همچون «خود مرگ» بوده امکان پذیر باشد، زنده شدن مردگان نیز چندان بعید به نظر نمى رسد، و این نقطه عطفى در افکار مذهبى آنها بود»...
و این راه دیگرى است که قرآن براى رفع استبعاد از مسأله معاد، و نزدیک ساختن آن به اذهان توده هاى مردم پیموده است.
«إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَّدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّىْ لَنا