صفحه ٤٦

است» و لذا در رسيدن به نتايجى كه از آن انتظار داشتند، به بن بست رسيده است.
ابابكر آمد و گفت: اى فاطمه! مردم خواستند من سر كار بيايم. در حالى كه اوّلًا: چنين نبود، ثانياً: بايد در جواب گفت: حالا كه انسان ها آنچنان الهى نشده اند كه تماماً يك روح واحد باشند- چون همچنان كه عرض شد وحدت واقعى با نزديك شدن به احد ممكن است- چگونه مى توان گفت مردم من را خواسته اند، مگر بنا بود مردم بر مردم حكومت كنند؟ بايد حكم خداى مردم برمردم حكومت كند تا دل ها الهى شود و وقتى دل ها الهى شد و هر دلى حكم خدا را سر داد، چه فرقى مى كند كه بگويى خدا بر مردم حكومت كند يا مردم بر مردم حكومت كنند. ولى ابابكر به بهانه اين كه مردم مرا انتخاب كرده اند، حكم خدا را كه در غدير معلوم شده بود و با حكومت على عليه السلام مى توانست جارى شود، حذف كرد. راستى آيا همه مردم به ابابكر رأى دادند؟ و اگر همه مردم هم به ابابكر رأى داده بودند آيا براى او حجّت بود تا امام معصومى را كه خدا در غدير نصب كرده بود، كنار زند؟ و آيا خليفه دوم به رأى و نظر مردم بر جامعه حاكم شد؟ چرا در نصب خليفه دوم ديگر رأى مردم جايى نداشت، همين كه خليفه قبلى او را نصب كرد كافى بود؟

اعتراضى در حال شعف الهى
اين مقدمات را خدمتتان عرض كردم تا ببينيد عظمت فاطمه زهرا عليهاالسلام تا كجاست و به جهت آتش بزرگى كه در قلب ايشان شعله ور كرده اند،