صفحه ٤٢٤

اعتراض بلند ولى خاموش
ابن قتيبه دينورى مى گويد: مورّخين و اهل تحقيق چنين گفته اند كه: جماعتى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم با هم جمع شدند و نامه اى نوشتند كه در آن، آنچه عثمان بر خلاف سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و سنت دوخليفه قبل از خودش عمل كرده بود، ذكر كرده بودند. اين ها پس از نوشتن آن نامه با همديگر هم پيمان شدند كه آن را به دست عثمان بدهند و ايشان ده نفر بودند. و از جمله كسانى كه در جريان اين نامه حضور داشت عَمّارِبن ياسر و مِقدادبن اسْوَداند. و چون خارج شدند كه نامه را به دست عثمان بدهند يكى يكى شروع به پنهان شدن نمودند و نامه به دست عمّار بود. همگى رفتند و عمار تنها ماند و به راه خود ادامه داد تا به خانه عثمان رسيد.
عمار از عثمان إذن دخول خواست، و او اجازه دخول داد، در روزى كه هوا سرد بود. او داخل شد و در نزد عثمان، مروان بن حَكَم و اهل او از بنى اميّه نيز حاضر بودند؛ نامه را به عثمان داد.
عثمان نامه را خواند و گفت: تو اين نامه را نوشتى؟ عمار گفت: آرى! عثمان گفت: غير از تو، چه كسى با تو همراه بوده؟ عمار گفت: با من چندين نفر بودند كه در راه از ترسِ سطوت تو جدا شدند! عثمان گفت: ايشان چه كسانى هستند؟! عمار گفت: من نام آنها را نمى برم. عثمان گفت: پس تو چگونه در ميان آنها چنين جرأتى داشتى؟! مروان گفت: اى اميرمؤمنان: اين غلام سياه چهره (يعنى عمار) مردم را بر عليه تو متجرّى كرده است؛ و اگر تو او را بكشى درس عبرت براى ديگران خواهد بود، كه چون او را به ياد آورند عمل او را تكرار نكنند.