صفحه ٣٩٦

داراى عصبيت و محبت نسبت به اقوامش است، و بعد رو به على كرد (چون همه جز طلحه در جلسه بودند) و گفت: «وَ ما يَمْنَعُنِي مِنكَ يا علي الّا حِرْصُكَ عليها، و انَّكَ احْرَي الْقَوْمِ انْ وَلِيَّتَهَا انْ تُقيمَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبينِ وَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم» (اى على! آنچه مانع من براى تعيين جانشينى تو بود، حريص بودن تو براى امامت است و حقاً تو از همه اين ها سزاوارتر و لايق ترى، كه در صورت حائزشدن امارت، امت اسلام را بر صراط مستقيم و بر حق مبين و آشكارا رهبرى نمايى و بر اين نهج قيام نمايى). «1»
عمر نمى تواند بفهمد اصرار و پافشارى على عليه السلام بر خلافت به چه معنى است، ولى اقرار او به صلاحيت على عليه السلام در هدايت جامعه گواه بر آن است كه فاطمه عليهاالسلام در مقابل جريان حذف على عليه السلام نبايد بى كار مى نشست و اصرار ما نيز در تبيين اين مطالب براى توجّه به آينده اى است كه آبستن تمدن اسلامى است، تا معلوم شود چه تفكرى بايد در جهان اسلام، مسلمانان را هدايت نمايد.
وقتى كار به انحراف كشيد و امثال خليفه اول و دوم براى خود حق حاكميت قائل شدند ديگر نمى توانند على عليه السلام را به مردم به عنوان حاكم جامعه مسلمين معرفى كنند، هر چند به فضائل على عليه السلام اقرار هم داشته باشند. صاحب عِقدالفريد مى نويسد: چون عمر خنجر خورد به او گفتند: اى كاش براى خود خليفه اى معين مى كردى. گفت: پس از آن كه آن سخنان را بر شما گفتم تصميم داشتم كه سزاوارترين مردى را كه بر شما حكومت كند و اميدوار باشم كه شما را بر طريق حق حمل كند كه