صفحه ٣٩٥

حال چگونه است كه با اين حرف ها، عمر هنگامى كه ضربت مى خورد مى گويد: «اگر سالم، غلامِ بنى حذيفه زنده بود خلافت را به شورا نمى گذاشتم. «1» يا آرزو مى كند اى كاش ابوعبيده زنده بود تا او را خليفه قرار مى دادم. «2» آيا على عليه السلام در حدّ ابوعبيده، گوركن مدينه هم كارآيى نداشت؟
عمر به ابن عباس گفت: خودم شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به على بن ابيطالب گفت:
 «مَن احبّك احبني و من احبّني احبّ الله و من احبّ الله ادخله الجنة مُدِلّا». «3» يعنى؛ هركس ترا دوست دارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست دارد خدا را دوست داشته و هركس كه خدا را دوست دارد با احترام داخل بهشتش كنند.
با توجه به اين سخن اگر اين على، حاكم مسلمين بود، امروز ما در عين اين كه يك جامعه يك پارچه مسلمان داشتيم، از اسلامى برخوردار بوديم كه على عليه السلام معلم آن بود. ابن قتيبه مى گويد: عمر در بستر بيمارى اش در مورد شش نفرى كه براى خلافت بعد از خود معرفى نمود، گفت: سعد؛ داراى غلظت و شدت است، و عبدالرحمن؛ فرعون اين امت است، و زبير؛ در هنگام رضا زود نرم و ملايم و در وقت غضب بسيار سخت است، و در مورد طلحه گفت: داراى نخوت و تكبر است، و عثمان