صفحه ٣٧١

برسانند كه ابن عباس گفت: با اين مرد به عدالت رفتار نكرديد، اگر پاسخ او را داريد به او بدهيد وگرنه ببريدش به نزد على عليه السلام تا پاسخ او را بدهد و على عليه السلام پرسش هاى او را جواب داد. «1»
و نيز از انس بن مالك روايت شده كه: عمربن خطاب، صبيغ كوفى را به جهت سؤال از مشكله هاى قرآن، آن قدر شلاق زد تا خون در پشتش جارى شد و از زُهرى رسيده كه عمر به جهت پرسيدن صبيغ كوفى از حروف قرآن او را زد تا خون از پشتش جارى شد. «2»
از ابى العديس روايت شده: ما نزد عمر بوديم كه مردى آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! «الْجَوارِ الْكُنَّس» چيست؟ پس عمر شلاق بر عمامه او زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت: آيا حَرورى هستى. «3»
حال شما در نظر بگيريد در چنين شرايطى شعور جامعه و طرح معارف اسلامى تا چه اندازه سطحى مى شود. چنين فضايى را مقايسه كنيد با جامعه شيعه كه در آن به راحتى امكان سؤال و نقادى وجود دارد، چون چيزى پنهان نيست كه با اعتراض و نقد بر ملا گردد، آرى؛ نقد كردن غير از تهمت و توهين است، يك معلم بى سواد امكان سؤال و نقادى را به دانش آموزش نمى دهد، برعكسِ يك معلم باسواد كه اجازه نمى دهد فضاى علمى كلاس به فضاى توهين و تهمت تبديل شود. عرض بنده اين است كه وقتى حاكميت نه توان علمى دارد و نه مشروعيت دينى، جلو هر