صفحه ٣٧٠

شخص خليفه باشد، به عنوان اعتراض به اسلام تلقى مى شد، كارى كه تا حدّى با مسيحيت انجام گرفت.
اين ها مى خواستند كار را تا آن جايى جلو ببرند كه هركس با خليفه برخورد كند متهم شود كه با پيامبرخدا صلى الله عليه و آله وسلم برخورد كرده است، ولى آيا در مورد اعتراض فاطمه عليهاالسلام مى توانستند چنين اتهامى را مطرح كنند؟ بعدها سعى كردند چنين جوّى را حاكم كنند تا روحيه سؤال و اعتراض را در جامعه اسلامى متوقف نمايند و بيشتر يك نحوه جبرگرايى را تبليغ نمودند. ولى در صدر تاريخ خلافت، با موضع گيرى هاى حضرت زهرا عليهاالسلام بنيانِ كارى گذاشته شد كه آينده تاريخ اسلام را تغذيه كرد و بازار خفقان هاى در پوشش قداست خليفه را بر باد داد. اين كه مانع هرگونه سؤالى از خليفه مى شدند چون مى دانستند اگر زمينه سؤال كردن فراهم شود نه آن ها از نظر علمى جواب گو هستند و نه از نظر اجتماعى مى توانند مشروعيت حاكميت خود را اثبات كنند، لذا سعى مى كردند هرگونه سؤالى را تقبيح نمايند.
عبدالله بن عمر مى گويد: مردى به نزد ابوبكر آمد و پرسيد: تو بر آنى كه زناكارى سرنوشت من بوده است؟ پاسخ داد: آرى! گفت: آيا خداوند اين كار را سرنوشت من گردانيده و آنگاه مرا به كيفر آن شكنجه مى كند؟ گفت: «آرى! اى پسر زن گنديده ...! به خدا اگر كسى نزد من بود فرمان مى دادم تا دماغت را بكوبد و آن را بشكند». «1»
انس بن مالك مى گويد: در زمان خلافت ابابكر، يك يهودى از ابابكر سؤالاتى كرد، ابابكر نتوانست جواب دهد، مسلمانان خواستند به او آسيبى