صفحه ١٢٧

خودمان را بررسى كنيم، مى بينيم به اندازه اى كه دنيا دوست هستيم، كبر داريم، به همان اندازه مشتركاتى با نفاق داريم. آرى در ابتداى امر حبّ دنيا به كلى از قلب انسان ريشه كن نمى شود، طول مى كشد، نبايد هم نگران بود، خطر موقعى است كه فكر و فرهنگى بر سر كار بيايد كه جنبه هايى از حبّ دنياى باقى مانده در قلبِ ما را تحريك كند، در آن حالت است كه يك نحوه هم سنخى با دشمنان اسلام در ما ايجاد مى شود و از اين طريق پذيراى دشمن اسلام مى شويم.
حرف حضرت اين بود كه آيا حالا وقت اين كار بود؟ شما مى خواستيد بگذاريد اين شتر آرام بشود. اين نظام به يك بسترى بيافتد و روح ايمانى مردم شكل بگيرد؛ آن وقت اگر يك جريان منفى هم مى خواست بر سرِكار بيايد، مردم و نظام اسلامى منفعل آن نمى شدند و اصل نظام منهدم نمى گشت. مشكل اين جاست كه جريانى وارد نظام تصميم گيرى اجتماع شد كه به تعالى جنبه هاى معنوى مردم آشنا نبود و هدف خود را چنين مسئله اى قرار نداده بود. مردم منافق نبودند ولى مثل همين حالا، مى بينيد اين مردمى كه اين طور از اسلام و انقلابشان دفاع مى كنند آن چنان خود ساخته نيستند كه نفاق در آنها امكان نفوذ و تحرك نداشته باشد، ولى اگر بسترى صحيح در مقابل آن ها قرار گيرد، روز به روز جايگاه نفاق تنگ تر مى شود. اين معمّا را چگونه فاطمه زهرا عليهاالسلام حل كرد كه گروه انصار از طرفى با تمام وجود از اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم دفاع كردند، از طرف ديگر حالا كه براى نجات اسلام از انحراف بايد شمشير بكشند، تحت تأثير جريان نفاق، شمشيرها را غلاف كرده اند؟ اين معمّاى