صفحه ٢٣٧

به خداست و كاملاً از خود و اميال خودش غافل است به طورى كه حب ذات ديگر اصالتى ندارد و هر چه هست محبّت به خداست. در اينجا به جاى آنكه انسان خدا را براى خود بخواهد و بخواند خود را براى او مى‌خواهد، بلكه اصلاً خودى نمى‌شناسد و تنها او را مى‌بيند (رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند)
در شب معراج خدا به پيامبرش فرمود: بعضى بندگان من به مراتبى مى‌رسند كه ذكر من و شكر نعمتهاى من شغل آنها مى‌شود و همّى غير از آن ندارند. سپس خدا مى‌فرمايد با اين بندگان چنين و چنان مى‌كنم تا آنجا كه مى‌فرمايد:
وَلاََ سْتَغْرِقَنّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ.(155) 
اينها حقايقى است كه در روايات آمده و درك حقيقى اين حالات براى خيلى از ماها مشكل است اميد است خداوند به لطف خود معرفت ما را زياد و چنين حالاتى نصيب ما فرمايد.

دلبستگى به دنيا، مانع ياد خدا
آنچه موجب مى‌شود كه انسان از انديشه در كمالات والاى انسانى غافل گردد، دلبستگى به دنيا و لذتهاى دنيوى است. تا زمانى كه اين دلبستگى ها وجود دارد از اين امور بى خبريم. در حديث معراج، خداوند به پيامبرش مى‌فرمايد: