صفحه ٢٦٨

محجوب از حقايق مى گويد: «دلش بس تنگ مى بينم مگر ساغر نمى گيرد؟» زيرا اگر به ساغرِ توحيد رسيده بود ديگر اين همه تنگ نظر نبود كه نتواند بسيارى از حقايق را يك جا جمع كند. در اثر روزه، روح و قلب انسان شدت يافته، افق براى او طور ديگرى مى شود و خواهد گفت:

         آن كه عمرى مى دويدم در پى او كو به كو             ناگهانش يافتم با دل نشسته روبه رو

همان طور كه عرض شدآيه ى 186 سوره ى بقره همين موضوع را تصديق مى كند و مى فرمايد: اى پيامبر! حال كه بندگان من روزه گرفتند و يك رؤيت اجمالى نصيب شان شد و طالب رؤيت تفصيلى شدند و از تو سراغ مرا مى گيرند «فَانّى قَريب» من نزديكم. روزه، روزه دار را تا اين جا مى كشاند كه مى تواند مخاطب خدا قرار گيرد و حضرت حق، ماوراء صورت هاى ممكنات، حقيقت وحدانى خود را به او بنماياند و با نور توحيدش نزديكى خود را براى او قابل احساس كند.

ضيافت الله، شرايط رؤيت و شيدايى 
رؤيت حقيقت وحدانىِ حق در صورتى براى قلب قابل احساس مى شود كه نه تنها در مقابل خداوند براى عالم ممكن الوجود هيچ وجود استقلالى قائل نباشيم، بلكه قلب طورى به صحنه بيايد كه از فكر هم بگذرد و طالب خداى ديدنى باشد و نه طالب خداى فهميدنى. فكر در عين اين كه چيز خوبى است ولى در رجوع به حضرت حق بايد قلب را به ميان آورد. اسب تا جايى خوب است كه آدم را به دريا برساند از آن به بعد بايد با كشتى راه را ادامه دهيم. فكر تا مراحلى به كار مى آيد كه ما را