صفحه ٣٤٥

كرد ديگر همه چيز به كام او خواهد بود، ولى پس از چندى به امام صادق عليه السلام رجوع شد و چهارهزار دانشمند از جهان اسلام- اعم از شيعه و سنّى- از سرتاسر عالم به سوى آن حضرت آمدند و اين بار سخنان على عليه السلام را از زبان امام صادق عليه السلام شنيدند و جهان اسلام، خواسته يا ناخواسته از طريق نور اهل البيت، به يك نحو از حيات معنوى دست يافت، ولى باز ظلمات بنى عباس خواست اين نور را خاموش كند، اما همين سلسله بنى عباس مجبور مى شود امام رضا عليه السلام را به عنوان وليعهدِ جهان اسلام مطرح كند، درست است كه آن ها حيله كردند، ولى متوجّه باش چرا نمى توانند اين نور را خاموش كنند!! و بالأخره در دل حاكميت عثمانيان، حكومت شيعه با ظهور سلسله صفويه پاگرفت. درست است كه حاكمان صفوى آنچنان كه بايد و شايد مطلوب نبودند، ولى متوجّه باش كه نور غدير از دل همين حادثه ها همچنان به جلو آمد و لايه هاى تاريخ را درنورديد و در نهايت به انقلاب اسلامى رسيد!! آرى؛ اگر در زمان صفويه، اين پادشاه است كه بايد به امثال «كَرَكى ها» و «شيخ بهايى ها» اجازه دهد تا فقه شيعه را حاكم كنند، ولى در انقلاب اسلامى اين فقيه است كه حكم رياست جمهور را تنفيذ مى كند و به او اجازه مى دهد تا كشور را اداره نمايد، و بدين شكل آن نور، لايه هاى تاريخ را درمى نوردد و جلو مى آيد، تا به ظهور نهايى خود برسد و حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه ندا سردهد كه
 «وَ في ابْنَةِ رَسُولَ اللهِ لي اسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «1»
يعنى؛ من خط خود را در روش دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مى جويم كه بهترين روش است و اين است معنى