صفحه ٣٣٥

حفظ مى كنند، بدون اين كه اسلامِ آن ها قلب و روح داشته باشد، تا حدّى كه هر كسى خواست از طريق عبادات خود سير معنوى انجام دهد، كارش بى معنى خواهد شد، و لذا مورخين مى نويسند: «عمر نمازگزارى را كه با خشوع نماز مى گزارد، به اتهام نفاق كتك زد» «1» چون خود خليفه هم اسلام را در حدّ يك صورت مى شناسد و هيچ راهى به باطن آن ندارد و آن هايى هم كه باطن اسلام را مى شناسند، منزوى مى شوند، آن هايى كه قرآن در معرفى آن ها فرموده: «انَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ، في كِتابٍ مَكْنُونٍ، لا يَمَسُّهُ الّا الْمُطَهَّرُون» «2»
 يعنى؛ آن قرآن بلندمرتبه اى كه در كتابى پنهان قرار داده شده است، نمى توانند آن را لمس كنند مگر مطّهرون، آرى؛ آن هايى هم كه راه به باطن قرآن دارند، از مسير حاكميت بر جامعه اسلامى به كلّى حذف شدند و از اين طريق راه هاى آسمانِ معنويت به سوى بشر بسته شد و در واقع با خلافت ابابكر براى فراموش كردن آسمان، يك زمين جديدى مقابل انسان ها گذاشتند و خواستند مردمِ تازه مسلمان، آسمان را فراموش كنند و به همين زمين مشغول شوند. كشورگشايى زمان خليفه دوم نه از آن جهت بود كه چشم مردم بقيه كشورها را نيز به سوى آسمان معنويتِ اسلام بگشايد، بلكه كشف كردن زمين ديگر بود، در مقابل مردم جزيره العرب، تا آسمانى را كه اهل البيت عليهم السلام متذكّر آن بودند، طلب نكنند و اگر حضرت زهرا عليهاالسلام پا به ميدان نگذارده بودند و معنى «فاطِمَةُ بِضْعَةُ مِنّي» را به اثبات نرسانده بود و روشن نشده بود فاطمه عليهاالسلام پاره اى از