صفحه ٣٠٩

تحليل من از اين حادثه چنين چيزى است. «بِالْخُذْلَةِ الَّتي خامَرَتْكُمْ»؛ اشكال كار را در اين سستى بايد دانست كه در شما فرورفته است، شما هوس كرده ايد به زندگى اشرافى برسيد و لذا «وَالْغَدْرَةِ الَّتي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُم»؛ قلب هايتان نسبت به آن اهداف بزرگ معنوى بى وفايى پيشه كرده، از سروسامان واقعى- كه آن دفاع از اسلام است- فاصله گرفتيد و به سروسامان هاى اشرافى دل بستيد و لذا همه چيز دارد از دست مى رود و بى وفايى شما هر اميدى را تباه مى نمايد، ولى اين بى وفايى انگيزه روشن كردن موضوع را از من نمى گيرد، چراكه اين ها كه من مى گويم جوشش دل اندوهگين من است.
320- 316- «وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ خَوَرُ الْقَنا، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ»؛ آرى آنچه گفتم جوشش دل اندوهگينى است كه نارضايتى خود را برملا مى سازد و آنچه را كه روحم نمى تواند بپذيرد، براى همگان آشكار مى كنم، جوششى است از سينه، و تمام كردن حجّت است تا آنچه را بايد بگويم گفته باشم و تا آنچه را در سينه دارم براى همگان درميان بگذارم. صداى نارضايتى خود را به گوش بشر برسانم تا حال كه براى جهان اسلام روشن است: غضب فاطمه عليهاالسلام، غضب خداست، همه آگاه باشند كه شما با آن همه ظاهرى كه براى خود ساختيد و با آن سابقه اى كه در اسلام داشتيد، نتوانستيد فاطمه را فريب دهيد، من آنچه را بايد بگويم گفتم و حجّت را تمام كردم تا آن كس كه مى خواهد گمراه نشود، راه را از بى راهه بازشناسد.