صفحه ٢٩

در قسمت بعد؛ فلسفه احكام را بيان مى كنند تا روشن شود اين خانواده به باطن دين دسترسى دارند. و سپس؛ خودشان را معرفى مى كنند كه اين هم جاى تأمّل دارد كه چرا حضرت به معرّفى خود مى پردازند؟ مگر مردم ايشان را نمى شناختند؟ گويا اشاره به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم دارند كه بارها در مورد فاطمه عليهاالسلام با مردم حرف زدند و حضرت مى خواهند بگويند كه اى مردم! من همان فاطمه ام. در قسمت بعدى؛ دوباره نقش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را از نظر جامعه مكّه و مدينه ارزيابى مى كنند. در بخش بعدى دست مى گذارند روى صفات كسانى كه انقلاب را به وجود آوردند و مى گويند: پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم با چنين افرادى انقلاب كردند. سپس شرايطى را كه در آن شرايط انقلاب محقق شد و موقعيت مردمِ قبل از انقلاب را ارزيابى مى كنند و عجيب آن كه در طول تاريخ هر وقت انقلاب دينى به وجود آمده است، مردم همين موقعيت ها را داشته اند. آنگاه نقش پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم و به خصوص على عليه السلام در تحقّق انقلاب و اين كه منهاى حضرت على عليه السلام اين انقلاب محقّق نمى شد و دلايل قوى و نمونه هاى تاريخى را در اين باره ذكر مى كنند.
حضرت در فراز بعدى خصوصيات ابابكر و عمر را در دفاع از اسلام و به وجود آمدن اسلام و جايگاه آن ها را در مقايسه با على عليه السلام، بيان مى كنند. به اين نكته توجّه كنيد كه فاطمه زهرا عليهاالسلام نيامده است صرفاً به آن ها حمله كند، بلكه آمده است تا يك فكر نظام مندى را ايجاد كند كه بشر بتواند همواره در طول تاريخِ حيات خود، از آن تغذيه كند و خود حضرت هم خطاب به حاضران در مسجد مى فرمايد: من اين حرف ها را