صفحه ١٤٦

حضرت موسى(عليه السلام) نزديك شد. او به دنيا آمد، بزرگ شد و پس از چندى بر عليه فرعون قيام نمود و سرانجام بنى اسرائيل را از دست او نجات داد و آنان را از دريا عبور داد. آنان با چشم خود مشاهده كردند كه به دنبال آنها فرعون و درباريانش، با آن همه عظمتى كه داشتند، نتوانستند از دريا بگذرند و در دريا غرق شدند.
اينان كه روزى تعجيل در ظهور حضرت موسى(عليه السلام) را از خدا مى‌خواستند تا از شر فرعون نجات يابند و بتوانند خدا را بندگى كنند، پس از رهايى از چنگال فرعون تا زمانى كه حضرت موسى(عليه السلام) از دنيا رفت، چه رفتار ناشايستى كه انجام ندادند؟! به جاى سپاس و تشكر از خداى متعال، كه آنها را از شر فرعون رهانيد و به جاى آنكه گوش به فرمان حضرت موسى(عليه السلام) باشند، همان كسى كه ساليان دراز در انتظار ظهور او بودند، به كارهاى ناشايست و درخواستهاى نابجا از آن حضرت پرداختند. اولين كار زشت آنها اين بود كه در مسير مصر به فلسطين، به شهرى رسيدند كه مردم آنجا بت پرست بودند. با مشاهده وضع مردم آن شهر، نزد حضرت موسى(عليه السلام) آمدند و به او گفتند: اين خدايى كه تو به او معتقدى و ما را به پرستش او دعوت مى‌كنى، نمى‌بينيم، ما خدايى مانند معبود اين بت پرستان مى‌خواهيم:
«اِجْعَلْ لَنَا اِلهاً كَماَلَهْم آلِهَةٌ»(87).
براى ما معبودى قرار ده، همان گونه كه آنها معبودان دارند.
آنان همان كسانى بودند كه از جور فرعون به تنگ آمده و از خدا