صفحه ٢٥٩

آمده بود، وقتى خدا گره از آن گشود با خود عهد كردم كه تا پايان عمر شبهاى جمعه را به احيا بگذرانم. از او پرسيدم كه مشكل شما چه بود؟ (شايد ما تصور مى‌كنيم كه مشكل او فقر يا بيمارى يا گرفتاريهايى از اين قبيل بوده كه او را به چنين كار مشكلى وا داشته است.) او در جواب گفت: زمانى دچار شك و ترديد در اعتقادات شده بودم و ايمانم متزلزل گشته بود. هر چه تلاش كردم كه خود را از اين حالت برهانم، نتوانستم. به افراد متعدّدى مراجعه كردم، هر يك كتابهايى معرفى نمودند، مباحثات فراوانى انجام دادم؛ اما هيچ يك مؤثر واقع نشد، بلكه بر اضطرابم مى‌افزود تا آنكه شنيدم عالمى، به نام «شيخ حسنعلى اصفهانى»(رحمه الله) در مشهد مقدس، صاحب كرامات و مقامات معنوى والايى است و مشكلات مردم را حل مى‌كند. به او نامه اى نوشتم و شرح حال خود را بازگو كردم. چون اهل اهواز بودم ايشان در پاسخ نامه ام نوشتند: در فلان روز و فلان ساعت به كنار رودخانه «كارون» برو و در گوشه اى از نخلستانها بنشين، شايد خداوند مشكل تو را برطرف نمايد. لذا، در همان روز و ساعت مشخص شده بدانجا رفتم و در گوشه اى متحيّر نشستم. در حالى كه مشغول تماشاى رودخانه بودم، ديدم گاوميشى در وسط آب مشغول شنا كردن است. به تدريج، به سمت من آمد تا به ساحل رسيد، از آب بيرون آمد و چند دقيقه اى در نخلستان توقّف كرد تا آنكه بچه اى را كه در شكم داشت وضع حمل نمود. سپس آن را تميز كرد و به او شير داد! از تماشاى اين منظره، همه شكهايم برطرف شد و روحم آرامش پيدا كرد. به شكرانه اين نعمت، كه ايمان خود را باز يافتم و تزلزلم برطرف شد با خود