صفحه ٢١٥

زندگى، از ازدواج فراركند. اما اگر شخص خاصى در موقعيت خاص اجتماعى يا روحى، يا جسمى قرار دارد وظيفه اش چيز ديگرى است.
آقايى مى گفت پدر و مادرم اصرار دارند كه ازدواج كنم در حالى كه در خودم چنين نيازى را احساس نمى كنم، مى ترسم با ازدواج نه تنها براى خودم دردسر درست كنم، بلكه براى آن دخترى كه با او ازدواج مى كنم دردسر باشم. اين از همان هايى است كه مى تواند به سيره ى حضرت عيسى (عليه السلام) عمل كند.
سؤال: چرا اگر انسان در رابطه با ازدواج شكست بخورد، گويا در همه ى زندگى شكست خورده ولى شكست در ساير امور زندگى اين چنين جانكاه نيست؟
جواب: اگر انسان زندگى را درست شناخت و متوجه شد اهدافى در زندگى هست كه بايد براى رسيدن به آن اهداف خانواده تشكيل دهد، آن هم خانواده اى با فضا و فرهنگ دينى. حال اگر با انجام ازدواج متوجه شد همسر او متوجه چنين حساسيتى نسبت به كانون خانواده نيست، اين جاست كه احساس مى كند در كلّ زندگى شكست خورده است، وگرنه افرادى كه با تشكيل خانواده هدف بزرگى را دنبال نمى كنند، اينان نه شكستشان در زندگى يك شكست جانكاه است و نه پيروزى آن ها يك پيروزى بزرگ است. ازدواجى كه بناى زن و مرد عبارت باشد از ترك خود و جاى دادن حكم خدا در زندگى، شكستش شكست بزرگ، و پيروزيش پيروزى بزرگ است و براى اين دو نفر ازدواج عبارت است از