صفحه ١٧٦

زن و شوهر فرق اساسى دارد. زن و شوهر هركدام به طورى خاص و شديد نسبت به زندگى احساس مسئوليت دارند. بنابراين قبل از ازدواج خانم و آقا در اين حدّى كه دقيقاً با يك نوع زندگى مشترك روبه رو باشند، روبه رو نبوده اند. حتى وقتى پدر يا مادر با فرزندشان در نهايت انس هستند اين طور نيست كه در منظرشان آينده اى كه اين ها بايد از همديگر جدا باشند را نبينند. يعنى بالاخره اين فرزند بعد از مدتى دنبال زندگى جداگانه اى مى رود. اما در مورد زن و شوهر چنين نيست كه با حفظ رابطه ى زن و شوهرى تصور زندگى جدا از هم مطرح باشد. نهايتاً عرض بنده اين است كه وقتى خانم و آقا تبديل شدند به زن و شوهر، نوعى از زندگى و رابطه اى را در منظر خود مى يابند كه قبلًا اين نوع رابطه را نسبت به افراد ديگر تجربه نكرده اند. حال وقتى رسيديم به اين كه واقعاً با ازدواج يك نوع زندگى جديد محقَّق مى شود بايد بتوانيم آن را درست بشناسيم. مثل كودكى كه با تولد خود وارد يك زندگى جديد مى شود، با ازدواج براى زن و شوهر زندگى جديدى به وجود مى آيد، و عملًا وارد ساحت ديگرى مى شوند كه قبلًا در آن ساحت نبودند.
دختر تا در خانه پدرى اش زندگى مى كند، عملًا با مادرش و با عواطفى كه در رابطه با مادرش دارد، زندگى مى كند. حالا كه به خانه شوهرش مى آيد، دو حالت دارد: يا روابط و وابستگى هاى جديدى را شروع مى كند، كه اين همان تولد جديد است. يا با اين كه به خانه شوهرش آمده هنوز زندگى با مادرش را ادامه مى دهد و زندگى جديد را جدّى نگرفته و مسئوليت هاى زندگى جديد را نپذيرفته است. كه در صورت