صفحه ٢٨٣

آرامشى خواهند بود، حتى آنگاه كه بر چهره آنان بنگرى، موجب آرامش تو خواهند شد. «1»
مسكن به انسان رخصت فكركردن مى دهد و والدين زمينه ساز اين رخصت اند و اين گونه زيستن، زيستن با خدا است كه بقاى مطلق و آرامش محض است و وارد شدن در بهشتى است كه زير پاى مادران است و در بهشت- يعنى در سكنايى كه مادران پديد آورده اند- لقاى پروردگار كه «بودن محض است» عملى مى شود و انسان در آن حال، با حقيقتِ بودن ارتباط برقرار مى كند.
هركسى در خانواده، كه منشأ سكنى و استقرار است، رخصت بقاء نيافت، چگونه به لقاى بقاى مطلق دست مى يابد؟
وقتى زندگى، مغلوب نظر به ناكجا آبادهاى خيالى شد و انسان ها به وسيله اى براى پول در آوردن تبديل شدند، خانواده به چيزى تقليل مى يابد كه ديگر خانه امن نيست و مسلّم در چنين شرايطى اصل حيات انسانى به خطر مى افتد و از ايمنى پايدار كه در خانه مى توان به آن دست يافت محروم مى شود.
دگرگونى در معنى خانواده موجب از بين رفتن سُكناى حقيقى شده و ديگر بشر مسكن ندارد، چون خانواده از معنى دينى خود بيرون رفته، ديگر كسى بهشت را در زير پاى مادران جستجو نمى كند. همه اعضاء به يكديگر به عنوان يك ابزار مى نگرند و هيچ كس آرامش خود را در ديگرى نمى يابد، و هيچ كس نمى خواهد منشأ آرامش ديگرى باشد.