صفحه ٢٣٣

گفتند: نقش جنسيتى يكى نقش مادرى و ديگرى نقش همسرى است، و چون زنان اين دو نقش را پذيرفته اند مورد ظلم قرار گرفتند و لذا شعار «فمينيسم افراطى» تا مرز نفى مادرى و همسرى براى زنان جلو رفت.
در حالى كه زيست شناسان و روانشناسانِ غربى در جواب فمينيسم مى گويند: درست است كه در رابطه با زن و مرد با انسان روبه روييم، ولى با دو نوع انسان، و طورى آن ها با هم متفاوت اند كه گويا از دو كره جداگانه آمده اند و اين طور نيست كه اگر آن دو را در شرايطى واحد تربيت كنيم يك طور عمل كنند.
در هر حال زنان غربى در مقابل ظلم اجتماعى و تاريخى خود طورى عمل كردند كه عملًا گرفتار ظلم مضاعف شدند و خانواده كه بهترين شرايط تعالى روح زن بود و با ساختار جسمانى زن بيشتر همخوانى داشت، از دست زن غربى تا حدّ زيادى رفت و فمينيسم از اين طريق موجب بحران خانواده شد و به تبع آن عامل اضمحلال اخلاق و رشد فحشاء گشت و به گفته منتقدين به فرهنگ غربى: «مدرنيته حريم خصوصى را بر زنان تنگ كرد چنان كه ديگر زنان با خود خلوت ندارند».
آنچه هنوز جوامع سنتى را به بحران هايى شبيه بحران جهان غرب گرفتار نكرده است، حضور زنان در فعّال نگهداشتن خانواده و دل سوزى نمودن براى حفظ آن است، مى توان گفت: رمز پايدارى هر جامعه اى در مقابل بحران خانواده در جهان غرب، ايثار زنان است در حفظ ساختار خانواده و به همين جهت جهان غرب تلاش مى كند نقش سنتى زنان را در جوامع غير غربى تخريب نمايد تا بتواند در اين جوامع نيز نفوذ كامل داشته