صفحه ٣٢

چون موضوع بحث ما زن است اين مثال را مى زنم وگرنه مرد هم همين طور است- اگر زن هويت گم شده خود را در پذيرش تمنّاهاى مرد پيدا كند و مرد را در اين پذيرشِ تمنا كمك كند تا بتواند مسئوليت اداره خانواده را، كه كلش به عهده ى مرد است، خوب انجام دهد، اين زن در اين شرايط به يك موفقيت بزرگ دست پيدا كرده است.
وقتى انسان به جاى خدا، محور شد و «مَنْ» هاى زن و مرد به ميدان آمد، به جاى تمنا از طرف مرد و پذيرش از طرف زن، دو تمنا روبه روى هم قرار مى گيرند. و در اين حالت هيچ وقت كانون خانواده به طور واقعى شكل نمى گيرد. چون بالأخره يك نفر بايد مسئوليت كلى خانواده را بر اساس اصولى كه شريعت تعريف كرده است به عهده بگيرد و ديگرى جهت موفقيت آن مديريت، باز بر اساس اصولى كه شريعت تعريف كرده، ظرائفى را كه در توان دارد به كار بندد تا آن خانواده به عنوان يك واحد توحيدى شكل بگيرد و جلو رود. در راستاى مسئوليت كلى مرد، شريعت مى فرمايد: خروج زن از خانه بايد به اذن و اجازه شوهرش باشد و زن هم به جهت بندگى خدا، از شوهرش اجازه مى گيرد، نه به جهت فربه كردن منِ شوهر، چون هر دو بر اساس اصول شريعت الهى عمل مى كنند و در مقابل خدا هيچ اند هيچ. بحث فربه كردن «منِ» مرد مطرح نيست، بحث احترام به مسئوليتى است كه خداوند به عهده مرد گذاشته است. توصيه اى كه دين به زنان مى كند اين است كه حرف همسران خود را بشنويد ولى براى خدا، وقتى روشن شد به خاطر حكم خدا حرف او را مى شنويد ديگر «منِ» همسرتان فربه نمى شود بلكه مسئوليت او بيشتر مى گردد. در خانواده اگر خدا محور شد يكى تكليفش مى شود رهبرى