صفحه ٢٦٠

بديهى است براى رسيدن به اين منظور بايد سكوت پيشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترين عاملى است كه موجب پراكندگى خاطر و حواس مى گردد. پيشتر نقل شد كه يكى از فضلا از مرحوم علامه طباطبايى(رضي الله عنه)سؤال كرد: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز يابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، بايد كم حرف بزند، وقتى زياد حرف مى زند توجه اش به اين سو و آن سو جلب مى گردد و پراكنده خاطر گشته، نمى تواند توجه اش را متمركز سازد. پس دوستان خدا با سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پيوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراكنده مى گردد.
«وَ يَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ يَبْكِىَ كَثيراً وَ يُقِلَّ ضِحْكاً وَ يُخالِفَ هواه»
(دوستدار من كسى است كه) بر من توكل نمايد و زياد بگريد و كم بخندد و با هواى خود مخالفت كند.

 رابطه گريه با محبت خدا
كسى كه در آغاز راه است و مى خواهد در مسير خدا قرار گيرد و محبت او را به سوى خود جلب كند، بايد از خوف خدا گريه كند، چون هنوز پاك نگرديده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگريد و توبه كامل نكند، دلش از آلودگى ها و گناه پاك نمى گردد ـ گريه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى شويد ـ و پس از پاك گشتن ازگناهان ورسيدن به محبوب،از شوق وصول ورسيدن به محبوب زيادمى گريد.
   درباره حضرت شعيب، على نبينا و آله و عليه السلام، آمده است كه ايشان صد سال گريست تا چشمانش نابينا گشت، خداى متعال به او وحى كرد: اى شعيب؛ چرا اينقدر گريه مى كنى؟ اگر از ترس عذاب من مى گريى، من جهنم را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت مى گريى، من بهشت را در اختيار تو گذاشتم. حضرت شعيب عرض كرد: خدايا؛ تو مى دانى كه گريه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلكه به جهت شوق لقاى توست (شكى نيست كه خدا از نهان شعيب آگاه بود و نيازى به پاسخ شعيب نبود، بلكه اين گفتگو از جمله