صفحه ٢١٢

 «ثُمَ يُقالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدُّنْيا؟» چگونه دنيا را ترك كردى؟
   معمولا بعد از احوال پرسى، به مسافرى كه از سفر برگشته مى گويند: در سفر چه خبر بود؟ اينجا نيز خدا مى فرمايد: وضعت در دنيا چگونه بود؟ در آنجا بنده در جواب دادن، بايد دقت كند، چرا كه انسان به پيشگاه خدا راه يافته است و آنجا جاى تعارف نيست و اگر بخواهد سر سوزنى خلاف بگويد، به او اجازه سخن گفتن نمى دهند. آنجا جاى اغراق و مبالغه گويى نيست، چرا كه هيچ چيز از خدا پوشيده نمى ماند. پس آنچه بنده مى گويد حق است:
«يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً لاّيَتَكَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابا»(120)
روزى كه روح القدس با همه فرشتگان در صف ايستاده اند و هيچ كس سخن نگويد جز كسى كه خداوند مهربان به او اجازه دهد و سخن راست بگويد.

 بريدگى از دنيا نتيجه توجه به خدا
   اينجاست كه روح مؤمن در جواب خدا مى گويد:
«اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْيا، اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْك»
خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنيا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا خلق كردى، از مقام تو ترسان بودم.
   آن مؤمن به جواب تنها اكتفا نمى كند، بلكه به عزت و جلال خدا سوگند مى خورد كه از دنيا بى خبر است، يعنى ممكن است انسان زندگى كند و به وظايف و امور زندگى خود بپردازد، ولى دلش با دنيا نباشد و گويا از آن بى خبر است. برخى از افراد بر اثر غم و اندوه و مصيبت و يا شوق و اشتياق به ديدار محبوب، لحظات و ساعاتى بر آنها مى گذرد، و خبر ندارند كجا هستند و چه مى كنند! با اينكه كارهايشان را درست و بجا انجام مى دهند، ولى به آن توجهى ندارند.
   در دنيا، توجه مؤمن اهل يقين، به مسائل و كارهاى دنيا سطحى است، آن گونه كه هنگام پرداختن به آنها، آن مسائل مثل موج آرامى است كه بر سطح استخر مى گذرد و به عمق آن راه نمى يابد. مسائل دنيا بسان موج كوتاهى است كه بى شتاب از روى دل انسان مؤمن مى گذرد و به