صفحه ٢٣٢

«فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ، اَسْكَنْتُ فى قَلْبِهِ حُبّاً حَتّى اَجْعَلَ قَلْبَهُ لى وَ فَراغَهُ وَ اِشْتِغالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَديثَهُ مِنْ النِّعْمَةِ التّى اَنْعَمْتُ بِها عَلى اَهْلِ مَحَبَّتى مِنْ خَلْقى »
پس وقتى چنين كرد، در قلب او محبتى جاى مى دهم تا آنجا كه قلبش را براى خويش قرار مى دهم و فراغت و مشغوليت و كوشش و سخن گفتن او را از نعمتهايى قرار مى دهم كه به دوستان خود ارزانى مى دارم.
   بعد از اينكه انسان از هر چه در توان داشت كوتاهى نكرد، مورد عنايتهاى خداوند قرار مى گيرد و با عنايات خداوند به مراحلى دست مى يابد كه خود توان رسيدن بدان را نداشت. تاكنون براى خود واقعيت مستقلّى قائل بود و بعد از گذر از اين مرحله و بكار بستن تمام توان خويش، مورد توجه الطاف خاص خداوندى كه به بندگان برگزيده عنايت مى شود، قرار مى گيرد و از آن پس، تنها با پاى خود به جلو نمى رود؛ بلكه اين خداست كه دست او را مى گيرد و به جلو مى برد و به جايى مى رسد كه دلش مالامال از عشق و محبت به خدا و دلش از آن خدا مى گردد؛ چون انسان خود، آن قدر توان ندارد كه همه تمايلات نفسانى خويش را زير پا بگذارد. (البته با عنايت خداوند توان دارد قدمهاى كوتاه را بردارد، ولى با آن عنايتهاى عام نمى تواند قدمهاى بلند را نيز بردارد) بعد از موفقيت در برداشتن قدمهاى كوتاه، وقت آن مى رسد كه خدا دستش را بگيرد، تا قدمهاى بلند را نيز بردارد.

 توجه به خدا و نعمتهاى او، محور افكار و نگرش مؤمنان
تا دل انسان به ديگران مشغول است نمى تواند پرواز كند، چون پايش بسته است، اما وقتى با لطف خداوند دل از محبت غير پاك گشت، پرواز كردن براى او آسان مى گردد. كارهاى ما معمولا بر محور دنياست و وقتى بدانها مشغوليم، سعى مى كنيم بر وفق مراد انجام گيرد و اگر خيلى هنر داشته باشيم، در انجام آنها و رسيدن به خواسته هايمان از راه مشروع سود مى جوييم. وقتى كارمان تمام شد و با دوستان گرم صحبت شديم، باز سخن از دنيا به ميان مى آيد: فلان چيز گران شد، قيمت فلان زمين مناسب است و... اين بدان جهت است كه دل ما به دنيا مشغول است و محرك و انگيزه اى كه ما را به حركت وامى دارد، حب دنياست.