صفحه ٢١٣

درون جان او سرايت نمى كند، چرا كه دلش در جاى ديگر است و از ته دل خبر نمى شود كه چه گذشت، لذا در پيشگاه خداوند قسم مى خورد كه من از دنيا بى خبرم. بر خلاف دنيا گرايان كه علاقه به دنيا در عمق دلشان نفوذ كرده، بلكه در دل آنها جز شهوت و لذت جويى و آرزوهاى دور و دراز چيز ديگرى وجود ندارد.
«فَيَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْيا وَ رُوحِكَ مَعى. فَاَنْتَ بِعَيْنى سِرُّكَ وَ عَلانيَتُك»
خداوند مى فرمايد: راست گفتى اى بنده من، تو با جسد خود در دنيا بودى، ولى روحت نزد من بود و آشكار و نهانت را مى دانم.
   چطور ممكن است انسان به امور زندگى خود بپردازد، در فكر تهيه خوراك، پوشاك و ساير احتياجات خود باشد، اما از ته دل به جاى ديگرى توجه داشته باشد! اگر رسيدن به چنين مقامى ممكن است، چرا ما سعى نمى كنيم، حتى براى لحظه اى به زخارف دنيا دل نبنديم و به امور پست و بى ارزش دنيا پشت پا بزنيم و دل به خدا بسپاريم؟

 رضاى الهى بزرگترين خواسته مؤمن
«سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فيها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْه»
هر چه مى خواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم كنم. اين بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزين، و اين جوار رحمت من است، پس در آن اقامت كن.
   گويا آزمايش ديگرى پيش آمده است، محبى بعد از يك عمر تلاش، در راه رسيدن به محبوب و اشتياق ديدار او، اكنون به آرزوى خود رسيده است. خدا به او مى گويد: بنده من، چنين جايگاهى را براى تو فراهم ساختم، اكنون بهشت در اختيار توست، هر جا مى خواهى برو، هر خواسته اى دارى بيان كن، تا به تو بدهم. شايد اگر ما مى بوديم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زيبا و نعمتهاى بهشتى و خوراكى ها و نوشيدنى ها مى افتاد، مى گفتيم: از آن ميوه ها و نعمتها در اختيار ما بگذاريد!