صفحه ١٤٥

مى دهد و چون مى داند كه خود را فريب مى دهد نمى تواند به آن فريب دلخوش باشد و روزگار خود را بسازد زيرا راهى را كه بايد از درونِ خود به حقايق رجوع كند گم كرده است و نداى مرگ خدا و مرگ انسان سر مى دهد و چون از ساختن زندگى باز مانده رشته هاى آينده پژوهى تأسيس مى كند تا خود را در آينده جستجو كند و از خطر فرو پاشىِ ذاتِ آدمى سخن به ميان مى آورند زيرا از رازهاى عالم كه پايدارترين بنيادهاى عالم است بيگانه اند و راه هاى نظر به آن بنيادها را گم كرده اند.
اگر ذات انسان مرجع ثابتى نداشته باشد بايد منتظر سرگشتگى و حيرانى بود. چنين انسانى همان طور كه با انواع داروهاى مسكن، دردهاى جسمانى خود را پنهان مى كند، رنج هاى روحى خود را نيز با انواع سرگرمى هاى حسى و سطحى مى خواهد پنهان نمايد و اين در حالى است كه مى داند در حال فريب دادن خود است و با خودآگاهى نسبت به اين خودفريبى هيچ چيز تغيير نمى كند. انسانِ سرگشته مى داند در آن حال سرگشتگى رفتن به سفر و ديدن مسابقه و شنيدن موسيقى، گريز از خودى در بى خودى است و بدون رجوع به راز و رازبينى هيچ قوامى سراغ او نمى آيد. انسان بدون اندوه بزرگ و با فاصله گرفتن از رازهاى عالم، نجات نمى يابد و فاطمه (س) متذكر راه نجات بشرِ معاصر است.

رازبينى، حضور در منظرى ديگر
با مقدّماتى كه گذشت إن شاءالله به اين نتيجه رسيديم كه چرا مى گوييم فاطمه زهرا (س) يك راز است و ما را به ساحتى ماوراء زندگى