صفحه ٣٠

در تعريف جسم مى گوييم: جسم چيزى است كه داراى طول و عرض و عمق است. اما در تعريف روح مى گوييم: روح موجودى است داراى درك. فصل مميز روح درك است و حقيقت آن با درك توأم است. حركت و رشد روح در گرو علم و آگاهى و توجه است. سقوط روح نيز ناشى از ضعف شعور، آگاهى، علم و توجه است. بنابراين چنين موجودى اگر بخواهد به سوى خداوند حركت كند و به او نزديك شود، بايد توجهاتش به خداوند فزونى گيرد و بلكه دايمى گردد. توجهات روح به خداوند، در حقيقت قدم هايى است كه روح براى رسيدن به خداوند بر مى‌دارد. هرقدر اين توجهات قوى تر باشد و انسان در دعا و نيايش و بلكه در رفتار ظاهرى توجه بيشترى به خداوند داشته باشد و بيشتر رضا و قرب او را مد نظر گيرد، به خداوند نزديك تر مى‌شود. در مقابل، هرقدر توجهات روح به خداوند كمتر و ضعيف تر باشد از خداوند دورتر مى گردد. هرقدر روح به دشمنان خدا و شيطان نزديك تر گردد و در راه هاى شيطانى گام بردارد، بيشتر از خداوند فاصله مى گيرد.
حاصل سخن اين كه: حركت تكاملى انسان با دل صورت مى پذيرد و حركت دل همان توجهات دل است. از اين رو حقيقت حركت انسان در گرو توجه و ذكر است و حقيقت ذكر نيز توجه و آگاهى به خدا است نه صرف لفظ و گويش. بدين ترتيب حقيقت سير انسان همان توجهات او است. اين سخن بسيار فراتر از مطالبى است كه در فوايد ذكر آمده است (مثل اين كه گفته مى‌شود ذكر موجب آرامش روح است، يا انسان را از گناه باز مى‌دارد، يا او را به پاداش و ثواب مى‌رساند و از آتش دوزخ مى‌رهاند)؛ چرا كه هم ذكر و هم آنچه به عنوان فايده آن برشمرده مى‌شود، همه وسيله اند و هدف و