صفحه ٣٠٣

بر ديگران نيست، ولى انسان‌ها مى‌توانند بر اساس حق حاكميتى كه بر خويشتن دارند، اين حق را به ديگرى تفويض نمايند. به عبارت ديگر، بر اساس اين اصل كه من حاكم بر وجود خويش هستم، اين حق را به ديگرى مى‌دهم تا از طرف من، حاكم بر من باشد. چنين امرى كه به عنوان «تفويض حق» يا «توكيل» شناخته مى‌شود در حكومت‌هاى «دموكراسى» مطرح مى‌باشد. در «حكومت دموكراسى»، اصل وجوب حكومت يا حاكميت نفى نمى‌شود، بلكه آنچه از حاكميت نفى مى‌شود، نفى حق حاكميت اصيل، ذاتى يا خود به خودى است.
گاهى از دموكراسى به «مردم‌سالارى» يا «حكومت مردم بر مردم» تعبير مى‌شود. افرادى كه در اين حكومت‌ها، متصدى امور مردم مى‌شوند، مى‌گويند چون مردم خودشان حاكم بر خودشان بودند، آن حقِ حاكميت را به ما تفويض نموده، يا ما را وكيل خويش قرار داده‌اند و ما از طريق حق حاكميت مردم، خواسته‌هاى آنان را تحقق مى‌بخشيم.
تفكر دموكراسى ريشه طولانى در تاريخ داشته و به شكل‌هاى گوناگون تحول پيدا نموده است و هم‌اكنون چنين امرى، فرهنگ حاكم بر جهان غرب و بسيارى از مناطق ديگر جهان است. به هر حال اين انديشه كه حق حاكميت ناشى از حق رأى مردم است مورد بحث و گفتگو است. در اين‌جا اين پرسش مطرح است كه آيا خدا هم حق ندارد كه براى مردم حاكم تعيين نمايد و حق حاكميت انحصاراً ناشى از رأى مردم است؟

 4. مسلمانان مدرن، منكران حق حاكميت پيامبر(صلى الله عليه وآله)!
در اين ميان كسانى كه خود را مسلمان، مؤمن مبارز و انقلابى مى‌دانند و حتى خويشتن را مدافع فرهنگ اسلامى و دينى معرفى مى‌كنند و بعضاً نام گروهشان با پسوند «اسلامى» همراه است، معتقدند كه حتى خدا هم حق حكومت بر انسان‌ها را ندارد! مى‌پرسيم: آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا اميرالمؤمنين(عليه السلام) از طرف خدا حق حاكميت بر مردم را نداشتند؟ اين عده در جواب مى‌گويند: اگر مردم به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رأى نداده بودند، حتى ايشان نيز حق حكومت بر مردم را دارا نبود. از نظر آنان، اگر حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله)«حق» و «مشروع» بوده، از آن جهت است كه حكومتشان مورد پذيرش مردم، و با رأى و انتخاب آنان بوده است.
لازمه سخن ايشان اين است كه خدا هم حق نداشت كه به پيامبر خويش، چنين حاكميتى را اعطا نمايد. البته به چنين لازمه‌اى تصريح ندارند؛ چون اين امر موجب انكار ربوبيت