صفحه ٢٨٧

شده است. اگر اينان واقعاً خود را «مذهبى» و پيرو اسلام مى‌دانند، و يا حتى اگر خود را پيرو يكى از اديان آسمانى مى‌دانند، اولين قدم، پذيرش اين نكته است كه خدا را «ربّ» و خود را «بنده» او بدانند. ركن اصلى پذيرش يك دين الهى، اعتقاد به خداى يگانه است. خدايى كه «ربّ» همه عالميان است (أَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِين(238)) و همه انسان‌ها «عبد» او هستند. (فَإِنَّهُمْ عِبَادُك(239)) انكار اين امر، به منزله انكار توحيد، و انكار توحيد به منزله انكار اساسى دين است. دينى كه فاقد اصل «توحيد» باشد دين نيست؛ مگر آن كه معناى «دين» آن‌چنان گسترده در نظر بگيريم كه حتى شامل بت‌پرستى هم باشد.

 4. آزادى انسان در برابر خدا؟
اعتقاد به توحيد اساس همه اديان الهى است و همه كتاب‌هاى آسمانى بدان سفارش اكيد نموده‌اند. چنين امرى هم برهان تعبّدى و هم برهان فلسفى دارد. برهان فلسفى آن مبتنى بر استنتاج «بايد» از «هست» مى‌باشد. توضيح اين كه «هست‌ها» دو گونه هستند: 1‌‌هست‌هايى كه مى‌توان از آنها «بايدها» را استنتاج نمود؛ 2ـ هست‌هايى كه از آنها «بايدها» استنتاج نمى‌شود. بيان فرق آن دو، يك بررسىِ دقيق علمى فنى را مى‌طلبد كه در اين مقام در پى آن نيستيم. آنچه در اين جا به اجمال مى‌توان گفت اين است كه: هنگامى كه در يك قياس منطقى گزاره‌اى از «هست‌ها» علت تامه براى پديده در گزاره‌اى «بايدها» قرار مى‌گيرد، در واقع اين نوع استنتاج، استنتاجِ معلول از علت است؛ امّا اگر آنچه در طرف «هست‌ها» واقع شده «علت تامه» نباشد، معلول از علت استنتاج نمى‌گردد؛ چون معلول در صورت وجود علت تامه، ضرورت وجود پيدا مى‌كند. در اين حالت گفته مى‌شود معلول نسبت به علت تامه «وجوب بالقياس» دارد.
اكنون مى‌گوييم اين كه انسان عبد و مملوك خداوند است (گزاره‌اى از سنخ هست‌ها) علت تامه است براى اين كه انسان بايد از خدا اطاعت كند (گزاره‌اى از سنخ بايدها). خداى متعال وجود مادى و فيزيكى ما را آفريده و روح خويش را در ما دميده است. علاوه بر آن نعمت‌هاى بى‌شمارى به ما بخشيده است كه قابل شمارش نيست؛ مانند: هوا، آب، غذا، اعضاى بدن،