بگيرند، هزاران بار بدتر و بزرگتر از آدمكشى است؛ اينان با اين كار خود به خون هزاران شهيد خيانت مىكنند. اين قبيل جنايتها و خيانتها چيزهايى نيستند كه در اين عالم و در اين عمر محدود قابل مكافات باشند، بلكه بايد عالم ديگرى وجود داشته باشد كه اينگونه افراد به مجازات اعمالشان هزاران سال در آتش بسوزند و هزاران بار بدنشان بسوزد و خاكستر شود و دوباره از نو گوشت و پوست تازه برويد و باز بسوزند تا پاسخى باشد به جنايت و خيانتى كه در حق ميليونها نفر روا داشتهاند. عبث نبودن خلقت اين جهان در وقتى است كه عالم ديگرى در كار باشد كه چه از نظر پهنه مكانى و چه از نظر پهنه زمانى، بسيار وسيعتر از اين عالم باشد و به تعبير قرآن، گستره بهشت آن «جَنَّة عَرْضُهَا السَّمَوَتُ وَالاَْرْض(48)؛ بهشتى كه پهنايش [به قدر] آسمانها و زمين است» و گستره زمانى آن «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا(49)؛ هميشه در آن جاودانند» باشد.
7. بازگشت به استدلال مذكور
پس يكى از موارد استعمال كلمه حق در قرآن، حق بودن خلقت و آفرينش جهان و انسان است و در مقابل، نفى باطل و عبث بودن آن؛ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار(50)؛ يعنى نفى باطل بودن از خلقت عالم، ملازم با اين است كه حتماً بايد دوزخى باشد تا تبهكاران در آتش آن مجازات شوند و مكافات اعمال زشت خود را ببينند. نفى باطل و عبث بودن خلقت جهان، يعنى اين كه فكر نكنيد حساب و كتابى در كار نيست و چند سالى در اين دنيا عمر مىكنيد و تمام مىشود؛ ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا(51)؛ اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حقپوشى كرده]اند. و اگر چند روزى به اين كافران مهلت داده شده، مغرور نشوند و فكر نكنند هر چه هست فقط همين دنياست و تمام مىشود، بلكه اين كافران بايد در انتظار آتش باشند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ(52)؛ پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شدهاند. قرآن خطاب به پيامبر مىفرمايد: فَلاَ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلاَد(53)؛ پس رفت و آمدشان در شهرها تو را دستخوش فريب