صفحه ١٥٩

دست خود او را نابود ساخت؛ چون ديگر به آن خدا احتياجى نداشت. نظير اين مطلب، در تعابير و گفته‌هاى نيچه، فيلسوف آلمانى، يافت مى‌شود.
امروزه «اصالت انسان» گرايش غالب اروپا را تشكيل مى‌دهد. در اين ميان، برخى صريحاً و با قاطعيت تمام، ماوراى طبيعت را نفى مى‌كنند و عده‌اى ديگر تنها به اظهار شك و ترديد بسنده مى‌نمايند. بر اساس اصالت بخشيدن به انسان ونفى خدا، معتقد شدند كه انسان بايد به دنبال حقوق خود و طالب لذت‌هاى خويش باشد. و اگر خدايى هم وجود دارد بايد حقوق خود را از او باز ستانْد و او هيچ حقى بر انسان ندارد. همان طور كه قبلا گفتيم منشأ اين گرايش، همان تفكر الحادى در «دوران رنسانس» است كه به گونه‌هاى گوناگونى رشد پيدا كرده است.
در اين زمان، در كشور ما نيز عده‌اى كه خود را مسلمان روشنفكر مذهبى مى‌نامند، به طور غيرمستقيم اين فكر را به عموم مردم، به ويژه جوانان القا مى‌كنند كه دوران «تكليف» و «بايدها و نبايدها» گذشته، و اين امر مربوط به چند قرن پيش است و اقتضاى اصل مدرنيته آن است كه انسان به دنبال استيفاى حقوق خود باشد ونه در پى انجام تكاليف. البته اين عده به طور صريح به مخاطبين نمى‌گويند كه در صدد انجام تكليف نباشيد، چه اين كه مشت آنان باز شده و چهره منافقانه آن‌ها بر مردم مسلمان افشا مى‌گردد.

 8. نقد تفكر «مطالبه حقوق و نفى تكليف»
آنچه گفته شد، تاريخچه مختصر پيدايش اين تفكر و ريشه‌هاى فلسفى آن است و اين كه چگونه اين سخن به فرهنگ امروز ما سرايت كرده و عده‌اى منفعل از فرهنگ غرب، همان سخنان را برزبان جارى مى‌سازند. اكنون در برابر اين سخن چه بايد گفت؟ آيا انسان تنها بايد حقوق خود را استيفا كند و در اين ميان هيچ تكليف و وظيفه‌اى وجود ندارد؟ لازم است در اين‌جا يك بحث منطقى و فلسفى صورت پذيرد.
همان طور كه قبلا اشاره كرديم، اصولا طرفدار حق بودن، بدون پذيرش اصل تكليف، يك ادعاى متعارض و متناقض است. نمى‌توان حقى را ثابت نمود مگر اين كه در مقابل آن تكليفى ثابت مى‌شود. وقتى فردى صاحب حقى مى‌گردد، اين بدان معنا است كه ديگران مكلفند حق او را رعايت كنند. اگر گفته شود ما دنبال استيفاى حق خويش هستيم، امّا هيچ تكليفى را