صفحه ١٣٤

كه مخلوق خدا و ناشى از ذات اقدس اوست؛ بنابر اين اگر از حقوق فطرى سخن بگوييم، در آن جايى كه جعل و تشريع وجود دارد، جاعل و واضع آن خدا است. تا او خلق نكند و امرى را جعل و تشريع ننمايد، هيچ حقى براى كسى ايجاد نمى‌شود؛ تا چه رسد به اين كه انسانى كه از آب بدبو ايجاد شده است، در مقابل خدا ادعاى حق نمايد: اَوَلَمْ يَرَ الاِْنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِنْ نُطْفَة فَأِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ(103)؛آيا انسان نمى‌داند كه ما او را از نطفه بى‌ارزش آفريديم؟! و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست.
اى انسان! خلقت تو چگونه و از كجا است، كه بر ما حق داشته باشى؟ چه كسى به تو وجود بخشيده و حق حيات داده است؟ چه كسى تو را ازعدم به وجود آورده و شعور بخشيده است كه عليه خدا ادعاى حق مى‌كنى؟! چگونه براى خودت حقوق مستقل و معارض با خدا قايل مى‌شوى و داشتن آزادى را، گر چه بر عليه خدا باشد، حق طبيعى خود مى‌دانى؟ كار به جايى رسيده كه فرد نادانى صريحاً گفته است: انسان‌ها حق دارند عليه خدا تظاهرات كنند!! و متأسفانه كسانى هم به او رأى داده و او را عضو شوراى اسلامى شهر نموده‌اند. بايد گفت: اى انسان ناآگاه و ضعيف! تو از خودت چه دارى كه در مقابل خدا ادعاى حق مى‌كنى؟ تا خدا حقى را براى كسى قرار نداده باشد كسى از خودش چيزى ندارد: ثُمَّ جَعَلَ ـ سُبْحَانَهُ ـ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقًا افتَرَضَهَا لِبَعْبضِ النّاسِ عَلى بَعْض... فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ ـ سُبْحَانَهُ ـ لِكُل عَلى كُلٍّ(104). اين افراد مى‌خواهند با حقوق طبيعى خويش در مقام معارضه با خدا برآيند. بريده و شكسته باد آن زبان و قلمى كه چنين مى‌گويد.
پس بر اساس فلسفه حقوق اسلام، حق فقط از خدا است. برهان آن هم اين است كه: منشأ حق، نوعى سلطه است و سلطه اعتبارى برگرفته از سلطه تكوينى است. و چون اصل هر سلطه تكوينى از خدا است، پس اصل هر حقى از خدا است و او بر اساس مصالح و حكمت‌ها، حقوقى را براى ديگران قرار مى‌دهد.

 6. وجود مصلحت و حكمت در جعل حق از ناحيه خداوند
در اين‌جا پرسش ديگرى مطرح مى‌شود و آن اين است كه وقتى گفتيم خدا است كه براى ديگران حقى را قرار مى‌دهد؛ آيا جعل اين حقوق، بى‌حساب و كتاب و بدون ملاحظه مصالح