صفحه ١٦١

به هر حال اگر وجود خدا را پذيرفتيم و به او معتقد شديم، بايد بپذيريم كه ما مِلك او هستيم. حال اين پرسش مطرح مى‌شود كه معناى اين سخن كه مى‌گوييم: «ما مِلك او هستيم» چيست؟
ما از اين رابطه متقابل بين «خدا و انسان» به «ربوبيت» و «عبوديت» تعبير مى‌كنيم؛ يعنى او ربّ و صاحب اختيار ما مى‌باشد. خدا «ربّ» ما، و ما «عبد» او هستيم. تمام دعوت انبيا در طول تاريخ بر محور «ربوبيّت خدا» و «عبوديت بندگان» استوار بوده است: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ اُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُواللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...(123)؛ ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: خداى يكتا را بپرستيد؛ و از طاغوت اجتناب كنيد.
محور تعاليم تمام پيامبران و دستورات همه شرايع و اديان آسمانى، بر عبادت و اطاعت بى‌چون و چرا از خدا (اَنِ اعبُدُو اللّه)، رها شدن و دورى از تمام طغيان گران (واجتَنبِوُا الطاغوت) قرار داشته است و دين چيزى جز اعتقاد و عمل به اين دو محور اساسى نمى‌باشد.
در اين ميان، عده‌اى «دين» را به گونه‌اى معنا كرده‌اند كه با «بى‌خدايى» هم سازگارى دارد! گفته‌اند: اعتقاد به وجود خدا از ذاتيات دين نيست! يعنى از نظر آنان، ممكن است انسان دين‌دار باشد، در عين حال خدا را هم قبول نداشته باشد! اين تعريف از برخى جامعه‌شناسان ملحد گرفته شده و با تعاليم دينى سازگارى ندارد. به كسى كه به خدا معتقد نباشد، «دين‌دار» نمى‌گويند. از طرف ديگر نيز اگر كسى به خدا معتقد شد، اين بدان معنا است كه خدا، ربّ و صاحب اختيار ما است. قرآن كريم بر «ربّ» بودن «اللّه» تاكيد فراوان دارد: أَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ(124)، ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُون(125)؛ اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت (عالَم هستى) از آنِ اوست؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ پس چگونه از راه حق منحرف مى‌شويد؟! ذَلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُون(126)؛ اين است خداى شما! پس چگونه از حق منحرف مى‌شويد؟! كجا مى‌رويد؟ مگر راهى جز اين وجود دارد كه از خدايى كه آفريننده شما است، اطاعت كنيد؟ آيا ممكن است شما بدون اراده و اذن او كارى انجام دهيد؟ او خير شما را مى‌خواهد و تمام