صفحه ٢٢

عرب به معناى «ثبوت» و «تحقق» است. خود كلمه تحقق نيز برگرفته از ريشه «حق» است و وقتى مى‌گوييم، چيزى تحقق دارد، يعنى ثبوت دارد. از نظر عرفى و اصطلاحى، حق معانى متعددى دارد كه گرچه در همه آنها اصل ريشه لغوى، يعنى ثبوت، حفظ شده است، اما نوع ثبوت در هر يك با ديگرى تفاوت دارد و همين نيز باعث شده كه مفاهيم مختلفى از «حق» وجود داشته باشد.
كلمه حق، در موارد زيادى در مقابل باطل به كار مى‌رود. در قرآن كريم هم تقابل بين حق و باطل در موارد زيادى ذكر شده: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِل(1)؛ اين بدان سبب است كه خداوند خود حق است و آنچه به جاى او مى‌خوانند باطل است. يا اين آيه: جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِل(2)؛ بگو حق آمد و باطل نابود شد. و يا اين آيه: «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِل(3)؛ خداوند حق و باطل را چنين مثل مى‌زند. اين كاربردها نشان دهنده مفهوم خاصى از حق است كه در مقابل باطل به كار مى‌رود؛ به صورت دو مفهوم متقابل كه قابل جمع نيستند. در اين معنا، يك چيز، يا مصداق حق است يا مصداق باطل و نمى‌شود هم حق و هم باطل باشد؛ همان خاصيتى كه در مفاهيم متقابل وجود دارد. اين يك نحو استعمال واژه حق در قرآن كريم و نيز در فرهنگ ما است كه آن هم متّخذ از قرآن و متأثر از فرهنگ قرآنى ماست.
در بعضى موارد، حق در مقابل ضلال به كار مى‌رود: فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلاَل(4)؛ و بعد از حقيقت جز گمراهى چيست؟ اگر چيزى حق نشد ضلالت و گمراهى است.
در بسيارى موارد نيز حق در مقابل تكليف قرار مى‌گيرد، كه آن هم كاربردهاى زيادى دارد. گاهى حقى است كه همراه با تكليف است: فِى أَمْوَلِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالَْمحْرُوم(5)؛ [مؤمنان] در اموالشان حقى است براى سائل و محروم. اين حق مستوجب تكليف است؛ يعنى اين حقى است در اموال آنان كه براى فقرا و محرومان ثابت است و مكلفند اين حق را ادا كنند. در اين‌جا همين موردى كه موضوع حق است مورد تكليف هم هست. هم‌چنين گاهى حق و تكليف با هم متضايفند، اما حق، مربوط به يك گروه و تكليف، مربوط به گروه ديگرى است.