جاى گذاشتند، سخن از وجدان انسانى يا عقل عملى به ميان مىآوردند و آنها را دو نيروى مهم كنترلكننده انسان برمىشمردند. كانت مىگفت: دو چيز اعجاب مرا برمىانگيزد: يكى منظره زيباى آسمان پرستاره و ديگرى نيروى وجدان در درون انسان. اصلا مكتب اخلاقى كانت با عنوان «مكتب وظيفهگرايى» ناميده شده؛ چون پيام اصلى اين مكتب اين است كه انسان داراى يك سلسله «وظايف كلى و ثابت» است.
در عصر پست مدرن ديگر مسألهاى به نام وجدان يا عقل عملى مطرح نيست و اصولا چيزى به نام ارزش، معنا و مفهوم مشخصى ندارد. اصلا صحبت از وظيفه و تكليف نيست. ديگر دوران تكليفمدارى انسان سپرى شده و عصر مطالبه و استيفاى حقوق وى فرا رسيده است. انسان امروز ديگر دغدغه تكليف ندارد بلكه پيوسته نگران حقوق از دست رفته خويش است كه از او دريغ داشته شده است. حتى در رابطه با خدا (اگر خدايى وجود داشته باشد و آن را بپذيريم) نيز اينگونه است كه ما آمدهايم كه حقوق خود را از خدا مطالبه كنيم و درباره آنها از او سؤال نماييم، نه آن كه براى پرسش درباره تكاليفمان به سراغ خدا برويم.
آرى! تعجب نكنيد؛ تنها يك عده منكر خدا يا غير مسلمان و متولدان و پرورشيافتگان كشورهاى اروپايى و آمريكايى نيستند كه چنين سخنانى را بر زبان جارى مىكنند، بلكه برخى از مسلمانهاى (يا شايد بهتر باشد بگوييم به ظاهر مسلمانهاى) شيعه داخل كشور خودمان نيز اين حرفها را در سخنرانىها و مقالات و كتابهايشان مطرح مىكنند؛ كسانى كه ادعا مىكنند اصلا اسلام واقعى و حقيقى را آنها كشف كرده و فهميدهاند و فقها و علماى گذشته و حال اسلام همگى در زاويه تنگ تحجر و واپسگرايى و جمود فكرى گرفتار آمدهاند.
در هر حال انسان پست مدرن اينك به طلبكارى حقوق خويش از همه حتى خدا آمده است. اكنون سؤال مىكنيم كه اين حقوق چيست و از كجا معلوم شده است؟ با توضيحاتى كه قبلا دادهايم پاسخ روشن است و آن اين است كه انسان خودش اين حقوق را تعيين مىكند؛ چون بنا شد ملاك و معيار همه چيز انسان باشد. اين انسان و خواستههاى او است كه اصيل است؛ نه نوع انسان، بلكه هر فرد فرد انسان و خواستههاى آن فرد، از چنين اصالتى برخوردار است. هر فرد انسان بر اساس تمايلات و خواستهاى خود حقوقى را براى خويش تعريف مىكند و سپس در صدد گرفتن آن از ديگران برمىآيد. بلى، در مقامى كه اين حقوق با حقوق ديگران تزاحم پيدا كند و اصرار هر فرد بر حق و خواسته خويش منجر به هرج و مرج شود،
نظریه حقوقی اسلام ج1
جلسه بيست و سوم: تركيب «ليبراليسم» و «پوزيتيويسم اخلاقى»