صفحه ٢٧٩

بودند على هيچ‌گاه حق حاكميت نداشت و حكومتش بر حق و مشروع نبود. خود پيامبر هم اگر حق حكومت داشت به سبب آن بود كه مردم حاكميت آن حضرت را پذيرفتند و انتخاب كردند. اگر مردم پيامبر را به عنوان حاكم قبول نمى‌كردند و خود، حق امر و نهى كردن در امور خويش را به آن حضرت نمى‌دادند پيامبر هيچ حقى نداشت كه براى مردم تعيين تكليف نمايد و دستور صادر كند و قانون بتراشد! اگر خود مردم حق حاكميتى را كه بالاصاله از آنِ خودشان بود آزادانه به پيامبر منتقل نمى‌كردند و آن حضرت را «وكيل» خود قرار نمى‌دادند پيامبر هيچ حقى نداشت و مردم نيز هيچ تعهد و وظيفه‌اى در قبال پيامبر نداشتند!
پس آزادى در اصطلاح حقوق و سياست دنياى معاصر به معناى نفى حق حاكميت غير بر انسان است؛ حتى اگر آن غير، خدا و پيامبر و اميرالمؤمنين و امام زمان باشد. فقط و فقط انسان و حق حاكميت او است كه اصيل است. اگر انسان خود به اختيار خويش اين حق اصيل خود را به خدا يا پيامبر يا ديگران منتقل كرد آنان نيز چنين حقى پيدا مى‌كنند و در غير اين صورت هيچ حقى ندارند. خلاصه اين‌كه انسان آزاد است بدين معنا است كه هيچ كس و هيچ موجودى نبايد حق حاكميت انسان بر سرنوشت خويش را نقض كند و براى زندگى و رفتارهاى او تكليف معيّن نمايد. ولىّ فقيه و امام معصوم و پيامبر كه جاى خود دارند، حتى خدا نيز براى دخالت در امور انسان‌ها و زندگى آنان بايد منتظر رأى و انتخاب آنان باشد و قبل از آن حق ندارد حكم و دستورى براى مردم صادر كند و اگر هم صادر كند ارزشى ندارد و مردم التزامى به پذيرش امر و نهى او ندارند!