ستمپيشه ناسپاس است. در يك چشم كوچك، ميلياردها سلول قرار دارد. هر عضوِ بدن ارزش حياتى و فوق العادهاى براى ما دارد. اگر گوش ما ناشنوا و يا چشم ما نابينا گردد، حاضريم اگر تمام ثروت دنيا را دارا باشيم، در برابر دريافت سلامتى بدهيم. خدا اين نعمتهاى فراوان را كه به ما داده در مقابل آن چه چيزى دريافت نموده است؟! آيا غير از اين است كه اين نعمتها را به صورت رايگان و از روى لطف و كَرَم خويش به بندگان عنايت فرموده است؟ آيا اعطاى اين نعمتهاى بىكران منشأ ايجاد حق براى خدا نمىشود؟ آيا او نمىتواند براى ما تكاليفى معين سازد و به ما امر و نهى نمايد؟ و اين در حالى است كه تكاليف او نيز صددرصد به نفع ما است و هيچ نفعى عايد او نمىشود. پس آيا منطقى و معقول است كه بگوييم انسان بر خدا حق دارد؟! كدام برهان چنين چيزى را اقتضا مىكند؟
فراموش نكنيم روى سخن ما با كسانى نيست كه منكر وجود خدا هستند؛ بلكه با افرادى گفتگو مىكنيم كه ادعا مىكنند ما به وجود خدا اعتقاد داريم و در عين حال مىگويند: ما بر خدا حق داريم و بايد حق خويش را از خدا بگيريم!! انسان چه قدر بايد جاهل باشد كه تصور كند خدا حق انسانها را نمىدهد و بايد با توسل به زور حق را از خدا گرفت!! با چه قدرتى مىخواهد به جنگ خدا برود؟!
انسان هرگاه با چنين سخنان گزافى مواجه مىشود، نزد خود از خداوند بسيار شرمنده مىشود از اين كه انسانِ عاقل چگونه ممكن است اين سخنان را بر زبان جارى سازد؟ آنچه بيشتر مايه شرمندگى و تعجب است اين است كه چنين اباطيلى را به «عصر مدرنيته» و به دوران شكوفايى عقل بشر نسبت مىدهند و مىگويند اين مطالب نتيجه عقلانيت است!!
نظریه حقوقی اسلام ج1
جلسه چهاردهم: تفاوت «عبوديت» و «بردگى»